انتخابات 1400 و چشم انداز مبارزه ی سیاسی و طبقاتی در ایران!
سیزدهمین دورهی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی، انتخابات 1400، در راه است؛ انتخاباتی که مُهر شرایطی به مراتب انفجاریتر در درازای عُمر منحوس رژیم، و همهی انتخابات پیشین آن، را بر پیشانی دارد: بحران ساختاری عمیق و فرسایندهی اقتصادی، تحریمهای شکنندهی ایالات متحده، ارتشا و فساد گُسترده، و پیامدهای زیانبار پاندومی کرونا، کشتی ورشکستهی اقتصاد جمهوری اسلامی را بیش از هر زمان دیگری به گِل نشانده است؛ بیکاری، فقر و گرسنگی فزایندهی دهها میلیون مردم کارگر و فرودست، در متن افزایش دم به دم هزینههای مایحتاج زندگی، جامعه را به مرز «خط مرگ» کشانده و خطر شورش «لشکر گرسنهگان»، شورشهایی از جنس دی 86 و آبان 98، را جلوی چشمان وحشتزدهی جمهوری اسلامی و لشکر وحوش آن گرفته است؛ و سرانجام، سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی در برابر ضربات مداوم و کارساز نظامی و امنیتی اسرائیل، تقویت روابط جهان عرب، انعقاد پیمان «صُلح ابراهیم» و گُشایش روابط سیاسی برخی از دولتهای عرب با اسرائیل، دست بالا یافتن روسیه و ترکیه در سوریه و به حاشیه رانده شدن جمهوری اسلامی، کاهش بُنیهی مالی و توان نظامی رژیم در حمایت از دار و دستههای آدمکُش اسلامی در منطقه، و…، به شکست انجامیده و از نفوذ «اُمالقرای اسلام» کاسته است.
بر متن این وضعیت انفجاری، حاکمیت سرمایه در ایران، جز اتکا به اختناق خونین و به کارگیری نهایت توحش و جنایت، فاقد هر گونه بدیل و چشمانداز سیاسی- اقتصادی کارساز جهت نجات از این مهلکهی طوفانزا است. به گزارش «بهار نیوز»، پنجشنبه نوزدهم فروردین 1400، احمد توکلی – عضو فعلی «مجمع تشخیص مصلحت» و از مُهره درشتهای رژیم که سخنگوی دولت رجایی، وزیر کار در اولین کابینهی موسوی، نمایندهی چند دورهی مجلس شورای اسلامی، رئیس دورهای مرکز پژوهشهای مجلس و… بوده است- در نشست انجمنهای اسلامی دانشجویان مستقل، به این وضعیت انفجاری معترف شده است: «در این ۴۰ سال وضع مملکت اینقدر بد نبوده است… متاسفانه گرسنگی و فقر در ایران معنادار شده و تعداد کسانی که زیر خط فقر فرضی هستند، ۶۰ درصد جمعیت کشور است… ما نباید خود را فریب دهیم، در ۴۰ سال گذشته اعتماد مردم به حکومت ما هیچگاه از این میزان فعلی پایینتر نبوده… به نظر میرسد وضعیت مردم آنقدر خراب است که حُکومت ملزم است حتا احکام اولیه و اُصول اساسی را زیر پا بگذارد و به مردم کمک کند… این پیشفرض من است؛ چرا که اگر حکومت این کار را نکند، ممکن است آن اتفاقی رقم بخورد که نباید شود!»
انتخابات 1400 در دل این وضعیت انفجاری صورت میبندد. وضعیتی که، در عین حال، «دوگانه«ی همیشگی «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان» را به مُحاق فرو برده است. آن «دوگانه»، تاکنون، نقشی پُر اهمیت در انتخابات ایفا میکرد: به تنور انتخابات آتش میریخت، به انتخاب میان «بد» و «بدتر» از میان مردان جمهوری اسلامی – حداقل در میان بخشی از مردمان جامعه- «معنا» میداد و آنها را به پای صندوق رای میکشاند و از این رو، درجهای از «مشروعیت» و «پشتوانهی مردمی» کُلیت رژیم اسلامی را نیز به نمایش در میآورد. شورشهای دی 96 و آبان 98، با شعارهای ساختارشکن خود – چون «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!»- نقش و کارکرد این «دوگانه» را به پایان رساند و این حربه را از دست جمهوری اسلامی ستاند.
به رغم تمامی اینها، اما، انتخابات 1400 برگزار خواهد شد. در روزهایی که مذاکرات «برجام»، پس از وقفهای چند ساله با حضور مجدد هیات نمایندگی ایالات متحده برگزار میشود، جمهوری اسلامی به این انتخابات و به هر درجه از «مشروعیت» و «پشتوانهی مردمی» ناشی از آن، و در عین حال به «اثبات» قدرت و ثُبات خود برای «چانهزنی» در سر میز مذاکره نیاز دارد. شورش «لشکر گرسنهگان» در دی 96 و آبان 98، در کنار هزارها اعتراض و اعتصاب نیروی کار، ارکان حاکمیت جمهوری اسلامی را در این سالها به لرزه انداحت؛ و انزجار عمیق و گُستردهی مردم کارگر و فرودست از این رژیم پلشت را بر جهانیان آشکار کرد. انتخابات 1400 از منظر جمهوری اسلامی میبایست نشان دهد رژیم، به رغم همهی این مبارزات، قدرت و ثُبات دارد، از درجهای «مشروعیت» و «پشتوانهی مردمی» برخوردار است، و سرمایهداری جهانی، بیش از هر مُدل و آلترناتیو بورژوایی دیگر، همچنان میتواند به نیروی توحش و جنایت آن در برابر هر تعرضی به ساحت سرمایه دلگرم باشد!
انتخاباتی این چنین، اما، به بازار گرمی نیاز دارد. انبوه مردم کارگر و فرودست به کُلیت این رژیم موحش معترض هستند؛ و از انتخابات و صندوق رای آن دل کندهاند. حربهی «دوگانه«ی «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان» هم دیگر کارساز نیست. پس، ترفندهای دیگری، هرچند پاخورده و کُهنه، اما، در ابعادی گُسترده و سرگیجهآور پا به صحن جامعه میگذارند: بازار افشای حداکثری از ارتشا و فساد یکدیگر گرم میشود؛ کار به دستان دور و نزدیک رژیم به جان هم میافتند؛ مشکلات را بر سر هم آوار میکنند؛ و ناکارآمدی، خیانت و جنایت یکدیگر را از پس پرده برون میاندازند. سقف سالوس و ریاکاری تا بینهایت بالا کشیده میشود: مردان جمهوری اسلامی، در مسابقهای نفسگیر، میکوشند در همصدایی با مطالبات مردم کارگر و فرودست گوی سبقت از هم بربایند؛ زبان آنها میشوند؛ برای زندگی محنتبار آنها گریه و فغان سر میدهند؛ دولت بر سر کار را برای ناکارآمدی در ساماندهی اقتصادی و عدم توجه به مشکلات معیشتی آنها زیر شلاق هُشدارهای غلاظ و شداد خود میگیرند؛ صفحات روزنامهها، تریبون رادیو و تلویزیون، مجلس، فضای مجازی، و «کلاب هاوس» را از نوشتههای آتشین و سخنرانیهای غرای خود پُر هیاهو میکنند، تا شاید حداقلی از جامعه به این تبلیغات دروغین باور بیاورد، و باز هم در صف صندوق رای به خط شود! در پس این هیاهوی تهوعآور، البته، این کُلیت رژیم پلشت اسلامی است که میباید بیتقصیر و بیگناه نمایانده شود، تطهیر گردد، و از تعرض جامعهی عاصی و جان به لب رسیده در امان بماند!
سیدابراهیم رییسی، عضو «هیات مرگ» و از بانیان اصلی کُشتار زندانیان سیاسی در سال 67، و رییس فعلی قوهی قضاییه، در بیانیهی حضور در انتخابات ریاست جمهوری، لباس دوستی با مردم کارگر و فرودست بر قامت متعفن خود میکند و مینویسد: «… انبوه بدهیهای دولتی، رشد سرسامآور نقدینگی، نظام بانکی غیرمولد، تورم کمرشکن، بههم ریختگی بازار مسکن و خودرو، مشکلات کارگران قراردادی و شرکتی، کارخانهها و کارگاههای تعطیل شده، بیکاری جوانان تحصیلکرده، تبعیض آزاردهنده در حقوق و دستمزد و هزاران زخم مزمن دیگر، تنها گوشهای از این دردهای مردم است… آمدهام تا با کمک همهی مردم ایران „دولتی مردمی برای ایرانی قوی“ تشکیل دهم… دولتی که توجه به محرومان و مستضعفان و طبقات پایین جامعه از مهمترین اولویتهایش خواهد بود و اجازه نخواهد داد که عزت و شرافت و کرامت آنها خدشهدار شود… دولتی که پاسدار آزادی بیان و قلم، و حقوق اساسی همهی شهروندان ایرانی و متعلق به همهی مردم ایران است… ملت ایران، زنان و مردان، با قومیتهای مختلف، با زبانهای متنوع و با سلایق و باورهای فرهنگی و سیاسی متفاوت، باید به یک نسبت به دولت احساس تعلق کنند و «ایرانی بودن» برای تضمین همهی حقوق شهروندی آنها کفایت کند… دولتی که تامین اشتغال پایدار را تکلیف قطعی خود میداند و اجازهی بیکاری و اخراج ظالمانهی کارگران را نخواهد داد…»
نه! بعید است که چنین ترفندهای مبتذل و دروغینی، مردم کارگر و فرودست را بفریبد. این مردم چهل و اندی سال است رژیم پلشت اسلامی را تجربه میکنند و جز دار و درفش، ارتشا و فساد، نیرنگ و فریب، از آن ندیدهاند. در درازای این چهل و اندی سال، نه تنها پول نفتی که «امام اُمت» وعده کرده بود، بر سر سفرهی این مردم نیامد، که حداقلهای خورد و خوراک و زندگی بخور و نمیر هم از سر سفره و خانهی آنها پر کشید. چرخ زندگی این مردم دیگر نمیچرخد! «خط فقر» با شیبی تُند به «خط مرگ» رسیده است! «کارتُن خوابی»، پدیدهای مربوط به دیروز و «گورخوابی» پدیدهی امروز شده است! اینها فقط توحش و جنایت، ارتشا و فساد، خود را از پس این افشاگریها و سینه چاک دادنها در آینه میگیرند؛ تیشه به ریشهی خود میزنند؛ و دریای خشم و انزجار مردم کارگر و فرودست از خود را طوفاتیتر میسازند.
دوقطبی مشارکت – تحریم
انتخابات 1400 یک بار دیگر بحث دوقطبی مشارکت – تحریم را، به ویژه در میان اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، دامن زده است. رنگین کمانی از این اپوزیسیون درمانده و نازا – از سلطنتطلبان و جمهوریخواهان گرفته تا ملی مذهبیون و اصلاحطلبان سابق رانده از حاکمیت اسلامی سرمایه- که تا همین دیروز چشم اُمید به «فشار حداکثری» پرزیدنت ترامپ برای سُریدن به تخت حاکمیت بسته بودند، با مجاهدتی وافر پیش افتاده و فراخوان در «تحریم» انتخابات صادر میکنند! مردم کارگر و فرودست، آنها که در این سالهای دور و دراز هزارها اعتراض و اعتصاب کارگری به راه انداختند، جان به کف به خیابانها آمدند و شگفتی شورشهای دی 96 و آبان 98 را رقم زدند، اما، وقعی به این اپوزیسیون و چنین فراخوانهایی نمیگذارند! این اپوزیسیون ربطی به زندگی مالامال از رنج و شکنج این مردم ناراضی و معترض ندارد؛ امیال و آرزوهای انسانی آنها را بیان نمیکند؛ خواست شیرین آزادی و برابری، آسایش و رفاه، آنها را برنمیتابد. با اینها، شاید بر متن شرایط معینی که بعید مینماید، اندک گُشایش سیاسی برای مُدتی در فضای جامعه ایجاد شود؛ بردگی مزدی، اختلاف طبقاتی، رنج و شکنج، و سرکوب مردم کارگر و فرودستی که علیه ستم و استثمار سرمایه دست به اعتراض و اعتصاب میزنند، اما، پایان نمییابد! این را دُن کیشوتهای اپوزیسیون بورژوایی هم، آنگاه که به خلوت میروند، به روشنی میدانند. مجاهدت اینها در «تحریم» انتخابات، نشان دلنگرانی برای سرنوشت مردمان جامعه نیست، نشان نفوذ سیاسی- اجتماعی اینها در جامعه هم نیست، یک حسابگری سیاسی است! جدای از این که انتخابات، چون هر کُنش دیگر جمهوری اسلامی، بهانهای صِرف برای «واکنش» و «اعلان وجود» است، مسالهی بس مهم دیگری هم این اپوزیسیون را به صف و فعال کرده است. اینها وضعیت انفجاری جمهوری اسلامی، بُنبستهای سیاسی و اقتصادی، و طوفان خشم و انزجار مردم کارگر و فرودست، از آن را میبینند؛ و حدس میزنند انتخابات 1400، در چنین فضایی، با مشارکت حداقلی برگزار شود. انتخابات را «تحریم» میکنند، تا خشم و انزجار انبوه مردم کارگر و فرودست، که به صندوق رای پُشت کردهاند، را به حساب نفوذ سیاسی و فراخوان «تحریم» خود بنویسند، تا شاید حمایت دولتهای سرمایهداری غرب، و به ویژه ایالات متحده، را از خود جلب کنند و شانسی برای سُریدن به تخت حاکمیت و سهمی از خوان یغمای انباشت سرمایه در این جامعه بیابند.
نزاع این اپوزیسیون با جمهوری اسلامی، نزاعی درون خانوادهگی، نزاعی برای کسب قدرت، است. و چنین نزاعی، نه تنها کمترین ربطی به آزادی و برابری، رفاه و آسایش، مردمان جامعه ندارد، که در جهت حفظ زنجیرهای بردگی مزدی، بیحقوقی سیاسی، و خلع ید آنها از حق مشارکت در تعیین سرنوشت خود است. بُنیان حاکمیت سیاسی فرضی این اپوزیسیون هم – چون جمهوری اسلامی- بر انتخابات و پارلمان بورژوایی استوار است؛ انتخابات و پارلمانی که – حتا در «دموکراسی»های پیشرفتهی غربی- مکانیسمی در نفی حق مشارکت مردم کارگر و فرودست در تعیین سرنوشت خود، مکانیسمی برای سپردن قانونی این «حق» به ملزومات کارکرد سرمایه، مکانیسمی برای فریب مردمان جامعه و کشاندن آنها پای صندوق رای است، تا از این طریق دولت بورژوایی، دولتی برآمده از ارادهی جامعه قلمداد شود. «حق» در انتخابات جامعهی بورژوایی، فقط «حق» انداختن رای در صندوق انتخابات است. از آن پس، اگر «حقی» هست، «حق» انقیاد و بردگی مزدی، «حق» فروش نیروی کار، «حق» استثمار تا پایان عُمر برای سودآوری سرمایه است. چنین مکانیسمی، نه تنها در ایران، که حتا در «دموکراسی»های پیشرفتهی غربی نیز نه تنها به هیچ بهبود اساسی در زندگی مردم کارگر و فرودست نیانجامیده است، که به ویژه در سالهای اخیر با کاهش سقف تامینات اجتماعی، انجماد یا افزایش حداقلی دستمزدها در متن هزینههای سرسامآور مایحتاج زندگی، تشدید فشار کار و… مشقات فزایندهای هم بر زندگی آنها تحمیل کرده است. دیوانهگان و مرتجعینی چون دونالد ترامپ، ماتئو سالوینی، ژائیر بولسونارو و یک دوجین از احزاب نژادپرست و فاشیست در اروپای قاره از همین انتخابات و صندوق رای برون آمدند و بر سر مردم کارگر و فرودست کشورهای خود آوار شدند! مُشکل انتخابات و صندوق رای در ایران، بر خلاف تبلیغات سطحی اپوزیسیون بورژوایی، صِرف وجود شورای نگهبان، نظارت استصوابی، قید و بندهای قرون وسطایی و ارتجاعی جمهوری اسلامی، و…، نیست؛ نفس مکانیسم انتخابات و صندوق رای، و نقش آن در اسارت مردم کارگر و فرودست، است. و این چیزی کمتر از توحش و جنایت نیست!
با این همه، اما، بخشی از مردمان جامعه در انتخابات 1400 شرکت خواهد کرد. تکلیف آنها که با رضایت به پای صندوق رای میروند و دیگران را نیز به این امر ترغیب میکنند، از پیش روشن است. آنها یا دل در گرو جمهوری اسلامی دارند، از قِبَل این حاکمیت به مال و منال رسیدهاند، و یا زندگی آرام خود را بر تلاطمات انقلاب و آیندهی ناروشن ترجیح میدهند. علاوه بر آنها، اما، میلیونها مردمی هم هستند که نان و کارشان توسط اوباش جمهوری اسلامی گروگان گرفته شده است. اینها از سر اجبار و تنها برای حفظ زندگی سخت و نابسامان خود در انتخابات شرکت میکنند! این جمعیت انبوه به صِرف فراخوان «تحریم» اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خانه نمیماند و به صندوق رای «نه!» نمیگوید. این مُهم به ملزوماتی بسیار بیش از این نیاز دارد: به مبارزهای همهجانبه و مستمر علیه تمامی مصایب جانکاه سرمایه، به اُفق و چشمانداز روشنی از جامعهی آتی و سامانهی سیاسی- اقتصادیی که میباید به جای جهنم تنسوز فعلی بنشیند و آسایش و رفاه و حُرمت این مردم را تامین کند. فراخوان «تحریم» انتخابات از این جنس نیست، لحظهای در متن یک مبارزهی همهجانبه و مستمر علیه ستم و استثمار سرمایه نیست، به اُفق و چشمانداز روشنی از یک جامعهی آزاد و برابر اتکا ندارد، اُمیدی در دلهای آرزومند یک زندگی انسانی نمیپروراند، و هزینههای گران «نه» به صندوق رای را برای میلیونها مردم کارگر و فرودست قابل تحمل نمیکند!
انتخابات 1400: اهداف فوری و ضروری
در وضعیتی چنین انفجاری، به معمول، دایرهی «خودی»های دیکتاتوری سرمایه تنگتر میشود، هستهی سخت آن، وقیحترین و آدمکُشترین عناصر آن به میدان میآیند، تا انباشت سرمایه را در جهنمی از بی حقوقی و استثمار فوق- مشدد نیروی کار تامین نمایند؛ نطفهی هر اعتراضی را به خاک و خون کشند؛ سکوت گورستانی را بر جامعه حاکم گردانند؛ دستاندازهای حاکمیت را مُسطح و آن را یکدست و «کارآمد» نمایند؛ شاید که عُمر منحوس خود را «ماندگار» سازند. دونمایگانی چون سیدابراهیم رئیسی، وزیر قوهی قضاییه، علی لاریجانی، رییس سابق مجلس شورای اسلامی، محمدباقر قالیباف، رییس فعلی مجلس شورای اسلامی، محمود احمدینژاد، رییس جمهور دو دورهی نهم و دهم، و سردارانی چون محسن رضایی، حسین دهقان، مشاور فرماندهی کُل قوا، سعید محمد، مشاور فرماندهی سپاه، و…، همگی مردان ولایت و حساب پسداده در بارگه توحش و جنایت اسلامی، کاندید هستند. مهم نیست کُدام یک از اینها پشت سد نظارت استصوابی شورای فرتوت نگهبان جا میماند و کُدام یک به «پاستور» میرسد، مهم این است که هیچ یک از این مردان جمهوری اسلامی قادر به نجات کشتی ورشکستهی جمهوری اسلامی از گرداب مهیبی که در آن گرفتار آمده است، نخواهند بود. بحران ساختاری عمیق و فرسایندهی اقتصاد سرمایهداری ایران، بدیل کاپیتالیستی ندارد! پس از انتخابات 1400، و ریاست جمهوری هر یک از اینها، نیز در بر همان پاشنهی سابق خواهد چرخید!
در هر صورت، جمهوری اسلامی برای برونرفت از این گرداب مهیب، نقشهی راهی در سر دارد. دو رُکن سیاسی اصلی این نقشهی راه، البته، دیربازی است که راهنمای سیاست و عملکرد رژیم بوده است؛ سیاستهایی کُهنه که پیشبُرد و تحقق آنها، در شرایط نوین و بسیار متحول حاضر، از اهمیتی مبرم و تعیین کننده برخوردار شده و موفقیت یا عدم موفقیت آنها، بیش از هر بُرههی زمانی دیگر، به حیات و ممات جمهوری اسلامی گره خورده است.
- نجات اقتصاد ورشکسته، مذاکره و سازش با سرمایهداری ایالات متحده،
اقتصاد سرمایهداری ایران، از بدو حاکمیت جمهوری اسلامی، همواره از بحران اقتصاد سرمایهداری جهانی، بحران اقتصاد داخلی، و سپس تحریمهای شکنندهی ایالات متحده، و متحدین غربی آن، متاثر بوده است. فساد و ارتشای گُسترده، و پیامدهای اقتصادی منفی پاندومی کرونا، نیز تنگناهای اقتصادی آن را بیش از پیش تشدید کرده است. این اقتصاد از مدتها پیش به پایان خط رسیده است. استثمار مشدد نیروی کار، بیکاری و فقر و فلاکت، نمیتواند یک راهکار همیشگی جهت انباشت سرمایه باشد. مصایب فزایندهی این راهکار، زمینهی بروز شورش «لشکر گرسنهگان» و اعتراضات و اعتصابات کارگری را دایمی و پُر مخاطره میکند. حربهی توحش و جنایت نیز، هر بار بیشتر از گذشته، کارآیی خود در مقابله با این خیزشها را از دست میدهد و دریای انزجار مردم کارگر و فرودست را طوفاتیتر میسازد.
جمهوری اسلامی یک راهکار اصلی در تفوق بر این بحران را مذاکره و سازش با ایالات متحده میداند. این راهکار نیز، اما، بدیل بحران اقتصاد سرمایهداری ایران نیست و کشتی به گِل نشستهی را به ساحل نجات نخواهد رساند. دور جدید مذاکرات «برجام» («برنامهی جامع اقدام مشترک»، که در سال 2015 در وین، توسط پنج عضو دایمی شورای امنیت، آلمان و ایران امضا شد)، که با حضور مجدد هیات نمایندگی ایالات متحده صورت میبندد، هر چند به ظاهر از سوی جمهوری اسلامی با خواست «برچیدن بیدرنگ تمامی تحریمها» و از طرف ایالات متحده «بازگشت بیتنازل به تعهدات هستهای» رژیم اسلامی توام است، اما، در پس پرده و واقعیت امر مسایل بس مهمتری موضوع مناقشه و حل و فصل هستند. این مذاکرات، و سازش حاصل از آن، که به رغم کشاقوسهای فراوان تاکنونی – و مخالفت جدی اسراییل- سرانجام اتفاق خواهد افتاد، بیش از آن که بُنیان اقتصادی داشته باشد، بر مولفههای سیاسی اتکا دارد. و تنها با عقبگرد جمهوری اسلامی از همهی سنگرهایی که در طول این چهار دهه با صرف هزینههای میلیاردی به دست آورده – دست کشیدن از «انرژی هستهای» و «برنامهی موشکی»، خروج از میدان سوریه، عراق، یمن و…، قطع حمایت از حزبالله و سایر دار و دستههای آدمکُش اسلامی، اجتناب از دشمنی با اسرائیل و عربستان و سایر کشورهای عربی، پذیرش قواعد بازی در شطرنج سیاسی خاورمیانه، و…- ممکن خواهد بود. یک وجه سیاست ایالات متحده در این مذاکرات، در عین حال، جلوگیری از نفوذ تجاری- سیاسی افزونتر چین در ایران، و به تبع آن در منطقهی خاورمیانه، به واسطهی «پیمان همکاری استراتژیکی و تجاری 25 ساله» چین و رژیم اسلامی، و تقویت موقعیت تنزل یافتهی خود است. از منظر سرمایهداری ایالات متحده، حُسن مذاکره و سازش با جمهوری اسلامی در چنین مولفههای سیاسییی ریشه دارد. تحقق این سیاست، یک پیروزی بزرگ برای سرمایهداری ایالات متحده، پس از شکستهای مفتضحانهی پیشین در منطقه، و پیامی دلگرم کننده برای متحدین مرتجع منطقهای آن در خلاصی از «شر» جمهوری اسلامی است. اینها، طبعا، بسی فراتر از توافق پیشین «برجام»، در 2015، است. آن توافق، مُهر مختصات دورهای را بر خود داشت، که جمهوری اسلامی در موقعیتی بهتر و از توان «چانهزنی» بیشتر برخوردار بود. آن دوره سپری شده است. جمهوری اسلامی اکنون در موقعیتی ضعیف و شکننده به سر میبرد و توان «چانهزنی» آن به مراتب تنزل یافته است. گردنکشی «ولی فقیه» و سایر مقامات جمهوری اسلامی، که در برابر ایالات متحده حتا «یک وجب کوتاه نمیآیند»، را نمیبایستی چندان جدی گرفت. این گونه گردنکشیها، آنجا که لازم بیفتد، به هزیمت در پوشش «نرمش قهرمانانه» بدل خواهد شد! جمهوری اسلامی، دیر یا زود، بر سر میز مذاکره با ایالات متحده خواهد نشست و به سازش تن خواهد داد! آنچه از این رهگذر نصیب جمهوری اسلامی خواهد شد، به احتمال بسیار، تنها به رفع تدریجی تحریمها، آزاد کردن داراییهای بلوکه شدهی رژیم، تضمین ماندگاری و موقعیت مناسب منطقهای آن، محدود خواهد ماند. رفع تحریمها و آزاد کردن داراییهای بلوکه شده، حتا تدریجی، شاید فضای تنفس اقتصادی رژیم را قدری و برای زمانی کوتاه باز کند، اما، تاثیر تعیین کنندهای در رفع بحران ساختاری عمیق و فرسایندهی اقصاد سرمایهداری ایران نخواهد داشت. بیش از این، جمهوری اسلامی نمیتواند به مُساعدت ایالات متحده و سایر دولتهای سرمایهداری غربی در غلبه بر ورشکستگی اقتصادی خود اُمید ببندد. سامانهی اقتصاد سرمایهداری ایران، در پسا- «برجام» بعدی، همچنان بر همان پاشنهی قدیم خواهد چرخید: تداوم بحران ساختاری و فرسایندهی اقتصادی و لزوم اِعمال فوق- تشدید استثمار نیروی کار جهت انباشت سرمایه!
بحران جاری اقتصاد جهان سرمایهداری، که از اواخر 2018 و اوایل 2019 – و پیش از همهگیری پاندومی کرونا- آغاز شد، اقتصاد جهانی را با عظیمترین مشکلات و تلاطمات اقتصادی دورهی معاصر روبرو ساخته است. بسیاری از اقتصاددانان و کارشناسان اقتصاد سرمایهداری، تبعات منفی این بحران را با بحران سالهای آخر دههی بیست و اوایل دههی سی مقایسه میکنند. بنا به گزارش «وزارت بازرگانی» ایالات متحده، اقتصاد این کشور در سال 2020 به میزان 3.5 درصد کوچک شده، که از سال ۱۹۴۶ تاکنون سابقه نداشته است. بنا به برآورد «صندوق بینالمللی پول»، در همین سال، اقتصاد بریتانیا ۱۰ درصد، و اقتصادهای کانادا، ژاپن و آلمان هر کدام بیش از ۵ درصد کوچک شدهاند. تازهترین دادههای منتشره از سوی نهادهای بینالمللی نیز به فروریزی بیش از 9 درصد تولید ناخالص داخلی در انگلستان، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه، اشاره دارد. سقوط همین شاخص در آلمان کمتر از ۶ درصد و در ایالات متحده و ژاپن کمتر از ۴ درصد ارزیابی شده است. «صندوق بینالمللی پول»، در گزارش آوریل 2020، میانگین کاهش حجم تولید ناخالص جهانی را به میزان 9 هزار میلیارد دلار ارزیابی کرده است. و گزارش «بانک جهانی»، هشتم ژوئن 2020، نیز پیدایش آشفتگی در عرضه و تقاضای کالاها و خدمات، آشفتگی در بازارهای مالی و تجاری بینالمللی، قرنطینهی حدود نیمی از جمعیت جهان، از کار افتادن بخش بزرگی از شبکهی حمل و نقل ملی و بینالمللی، تعطیلی هزاران موسسه و مرکز کار، حذف بیش از 300 میلیون شغل تمام وقت و صدها میلیون شغل پارهوقت، و…، را بزرگترین رکود اقتصادی ۷۵ سال اخیر جهان سرمایهداری قلمداد کرده است.
در چنین شرایطی، اولویت اقتصادی ایالات متحده، و متحدین غربی آن، سامان دادن اقتصاد خود و نه عطف توجه و تلاش جدی برای نجات اقتصاد بحرانزدهی جمهوری اسلامی است؛ به ویژه که فقدان امنیت سرمایه در ایران، نبود زیرساختهای لازم، ماشینآلات مُستهلک، عدم آشنایی طبقهی کارگر با تکنولوژی مدرن، پایین بودن بارآوری کار اجتماعی، میزان نازل مرغوبیت محصولات، و عدم اطمینان از بازار فروش آنها، به رغم استثمار شدید نیروی کار و بی حقوقی مطلق آن، نقشی منفی و بازدارنده ایفا میکند.
به رغم این، جمهوری اسلامی راهی جز مذاکره و سازش با ایالات متحده ندارد. اعتراض و اعتصاب کارگری، پس از دورهای نزول، باز هم سر بر خواهد آورد. شورش «لشکر گرسنهگان» باز هم شهرها و خیابانها را به آتش و خون خواهد کشید. و اینها، هر یک به نوبهی خود، و این بار شاید در پیوستگی اُرگانیک با هم، حیات و ممات رژیم منحوس اسلامی را به ورطهی نیستی خواهند کشاند. جمهوری اسلامی برای ماندگاری خود، در این شرایط انفجاری، هر هزینهای را متقبل خواهد شد، حتا اگر این امر الزام تمکین به شرایط «شیطان بزرگ» را ایجاب کند؛ رژیم هیچگاه با این امر مشکل اساسی نداشته است، مساله همهگاه فقط بر سر چند و چون این سازش، حد و مرز امتیازات، و حفظ پرستیژ «انقلابی» آن بوده است. نوحه خوانیهای مخالف مجلس و سپاه با دور جدید مذاکرات «برجام»، و همزمان افزایش میزان غنیسازی اورانیوم با غلظت 60 درصدی، موشکپرانی به اسرائیل و عربستان، مزاحمت قایقهای سپاه علیه شناورهای ایالات متحده در خلیج فارس، و… ، نیز نه به معنای مخالفت جدی با مذاکرات «برجام»، و سازش با ایالات متحده، که در اساس برای افزایش قدرت «چانهزنی» و کسب امتیازات بیشتر از آن است. بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، چنین سیاستی را گُزینهی مناسبتر و قطعیتری در مذاکره و سازش با ایالات متحده و اخذ امتیازات مورد نظر خود میبیند و میپندارد با این گُزینه شانس بیشتری برای حفظ «برجام»، ماندگاری خود و دستیابی به یک موقعیت مناسب و پایدار منطقهای – مستقل از هر تغییر و تحولی احتمالی در سیاستهای آتی ایالات متحده- خواهد داشت؛ در حالی که بخش دیگر حاکمیت میکوشد این مذاکرات را در همین ماههای پایانی دولت روحانی به سرانجام قابل قبولی برساند و با تقویت موقعیت سیاسی خود در جامعه، از توان فزونتری در تحولات سیاسی آتی در برابر رقیب، برخوردار شود.
فاکتور چین نیز کمک موثری به برونرفت رژیم اسلامی از این وضعیت انفجاری نخواهد بود. چین، تاکنون، و در متن تحریمها و «فشار حداکثری» ایالات متحده، از سویی عصای زیر بغل جمهوری اسلامی بوده و از دیگر سو، به مثابه شریک اول تجاری آن، به بیشترین بهرهی تجاری نایل آمده است. سرمایهداری چین، در دورهی تحریمهای اقتصادی و بانکی ایالات متحده، و با خروج شرکتهای غربی از پروژههای نفتی و گازی در ایران، سرمایهگذاریهای قابل توجهی در برخی از این پروژههای نیمه رها شده انجام داد؛ ماشینآلات و تجهیزات سنگین به جمهوری اسلامی فروخت؛ قراردادهایی برای ساخت سد و راهآهن و… منعقد ساخت؛ بازارهای ایران را از کالاهای مصرفی ارزان، و بعضا بُنجُل، خود اشباع نمود؛ و در عوض، واردات نفتی از جمهوری اسلامی را با «یوان» پرداخت کرد. با این همه، در تحلیل نهایی، چین نه از توان لازم جهت بهبود اقتصاد ورشکستهی سرمایهداری ایران و گُشایش بُنبستهای سیاسی داخلی و منطقهای جمهوری اسلامی برخوردار است و نه حُسن روابط سیاسی و تجاری خود با سرمایهداریهای غربی و رُقبای منطقهای رژیم اسلامی را فدای روابط تجاری با آن خواهد کرد.
«پیمان همکاری استراتژیکی و تجاری 25 ساله» چین با جمهوری اسلامی، که در هفتم فروردین 1400، منعقد شد را نیز نمیبایستی به این معنا ترجمه کرد. پیمان مزبور تنها رسمیت دادن به همکاری تجاری تاکنونی بین دو دولت است. به علاوه، این پیمان، تنها قرارداد همکاری استراتژیکی و تجاری چین در شطرنج سیاسی خاورمیانه نیست. پیمانهای مشابهی در ٢٠١٣ با عراق، ٢٠١٥ با امارات متحدهی عربی، ٢٠١٦ با عربستان سعودی و پیش از آن نیز در بین سالهای ٢٠٠١ تا ٢٠٠٦ با افغانستان، پاکستان، روسیه و برخی دیگر از کشورهای آسیای میانه منعقد شده بود. «پیمان همکاری استراتژیکی و تجاری 25 ساله»، در واقع، متن رسمی بیانیهای با عنوان کُلی «توافق ایران و چین برای روابط استراتژیک 25 ساله» است، که به هنگام سفر شیجین پینگ به تهران و ملاقات با خامنهای، در ٢٠١٦، کمی پس از توافق «برجام»، در ٢٠١٥، منتشر شده بود. سیاست دولت ترامپ در «فشار حداکثری» به جمهوری اسلامی، از یک سو رژیم را به سمت چین و انعقاد این پیمان ترغیب نمود، تا هم لطمات شکنندهی «فشار حداکثری» را کاهش دهد و هم ایالات متحده را به اعتبار انعقاد این پیمان به هراس از قدرتیابی بیشتر چین در ایران و منطقه اندازد، به نرمش وادارد، و به سر میز مذاکره کشاند؛ از سوی دیگر، چین هم در پی نفوذ و حصول بازارهای بیشتر در ایران و منطقه، و دست بالا یافتن در رقابت با ایالات متحده، و متحدین غربی آن، این موقعیت را غنیمت شمُرد. نفس امضای پیمان مزبور و تبلیغات پُر هیاهوی جمهوری اسلامی پیرامون ابعاد متنوع پروژهی «راه ابریشم جدید» ((Belt and Road Initiative, BRI، در آستانهی دور جدید مذاکرات «برجام»، در واقع، حاوی این پیام به ایالات متحده بود: «پیمان مزبور میتواند ایران و کُل منطقهی خلیج فارس را به پایگاه نفوذ دایمی چین بدل نماید؛ پس، تعلل را کنار بگذارید و به میز مذاکره بازگردید!» با گُشایش مذاکرات «برجام»، و سازش با ایالات متحده، اما، بیشک از اهمیت امروزین پیمان مزبور تا اندازهای کاسته خواهد شد. و روابط جمهوری اسلامی با چین حالت متعادلتری، چون روابط چین با عربستان و سایر کشورهای منطقهی خاورمیانه یا آسیای میانه، خواهد یافت. سرمایهداری ایالات متحده به اعتبار نقش و وزن جهانی خود، تکنولوژی برتر، موقعیت بلامنازع دلار در بازارهای بینالمللی، بیتردید از امکان و توان بیشتری در قیاس با چین جهت پاسخگویی به ضرورتها و نیازهای جمهوری اسلامی برخوردار است.
استثمار فوق- مشدد نیروی کار، سیاست سرکوب و اختناق خونین،
تمامی آن انگیزههایی که به شورش «لشکر گرسنهگان» در دی 96 و آبان 98، و به هزارها اعتراض و اعتصاب نیروی کار، در این سالها میدان داده بودند، نه تنها به قوت خود باقی هستند، که عُمق و گُسترش فزایندهای هم خواهند یافت. استثمار فوق- مشدد نیروی کار، شیب تُند نزولی سقف تامینات اجتماعی، تعویق و انجماد باز هم بیشتر دستمزدها، دایرهی وسیعتر فقر و فلاکت، و…، تنها تصویر در چشمانداز، تنها بدیل جمهوری اسلامی جهت انباشت سرمایه، است. استثمار فوق- مشدد نیروی کار، در شرایط بحران ساختاری عمیق و فرسایندهی اقتصادی، تنها راه مُمکن انباشت سرمایه در کشورهایی چون ایران است. در این راه، بیشک، میبایستی هر اعتراض طبقهی کارگر، فعالین کمونیست و رادیکال جنبش کارگری، را خفه کرد، به دار و درفش سپرد، تا سکوت گورستانی بر جامعه مستولی شود و زمینهی مناسب ارزشافزایی سرمایه فراهم آید!
استثمار فوق- مشدد، بیکاری و فقر و فلاکت، هستی اجتماعی مردم کارگر و فرودست را در روزهایی که از راه میرسند، بیش از پیش به مُخاطره خواهد انداخت. مسالهی مرگ و زندگی میلیونها انسان، زن و مرد، پیر و جوان و کودک، با کار و بیکار، در میان است. خشم، انزجار و استیصال ناشی از تعدیات توحشبار سرمایه، که زندگی این میلیونها انسان را میسوزاند و خاکستر میکند، آنگاه که تلنبار شود، چون آتشفشانی خروشان فوران خواهد کرد و خیمهی حُکام سرمایه را به آتش خواهد کشید. رژیم اسلامی سرمایه به بروز این مبارزات واقف است و انتظار خیزشهایی، طوفانیتر از گذشته، را میکشد. هم از این روست، که از مدتها پیش خود را آمادهی مواجهه با این خیزشها ساخته است. بی دلیل نیست که ولی فقیه آدمکُشان جمهوری اسلامی، در دیدار با دارو دستههای لات و لاش و وبش بسیجی بر «آمادگی بسیج در سطح محلات»، برای سرکوب خونین خیزشهایی که از راه میرسند، تاکید کرده و از آنها خواسته: «مثل کمیتههای انقلاب اسلامی در سال ۶۰، که در هر حادثهای حضور داشتند… بسیج در همهی میادین دفاع سخت، نیمهسخت و نرم آماده به کار باشد و در همهی محلههای کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبُرد و تاکتیک آماده داشته باشد…»
سیاست سرکوب و اختناق خونین یک رُکن اصلی و دایمی حاکمیت منحوس جمهوری اسلامی بوده است. رژیم موحش اسلامی، به ویژه، به هنگام شکست و عقبگرد از هر سیاست مهم و سرنوشتساز خود، ناچار بوده فضای تنفس جامعه را تنگ کند، معترضین را به زندان اندازد، شکنجه کند، به چوبهی دار ببندد، تا هیچ مبارزهای علیه وجود منحوس آن بروز نکند. در شرایط انفجاری حاضر، سیاست توحش و جنایت از اهمیتی به مراتب بیشتر از گذشته هم برخوردار میشود. و گُسترهای بس فراتر از کُنترل مرسوم مراکز کار، تعقیب و مراقبت فعالین رادیکال کارگری، سرکوب اعتراض و اعتصاب طبقهی کارگر، به خاک و خون کشیدن شورش «لشکر گرسنهگان» و… را در بر خواهد گرفت. این بار، دار و دستههای آدمکُش در «بسیج محلات» آتش به اختیار میشوند، تا نُطفههای هر اعتراض و مبارزهای را در همان محله در خون خفه کنند، تا ترس و وحشت بر جامعه مستولی شود؛ بازداشت و زندان و شکنجه، محکومیتهای طولانی، وثیقههای سنگین، و تهدیدات جانی، کاربُردی بیش از پیش مییابند، تا شاید جامعه به گورستانی آرام و خاموش بدل گردد!
اینها، دو رُکن سیاسی اصلی نقشهی راه جمهوری اسلامی جهت ماندگاری و تداوم انباشت سرمایه است. موفقیت این سیاستها، اما، از پیش مقدر و مُسلم نیست. جنگ مرگ و زندگی رژیم اسلامی سرمایه، جنگ مرگ و زندگی ما هم هست! ما، میلیونها مردم کارگر و فرودست، موضوع این سیاستها هستیم. شکست یا موفقیت این سیاستها در گرو سکوت یا مبارزهی جانانه و تا به آخر ما است. ما میتوانیم قربانی ساکت و دست و پا بستهی این سیاستها نباشیم. ما میتوانیم خیال خوش رژیم جنایت و توحش در موفقیت این سیاستها را با مبارزهی جانانه و تا به آخر خود نقش بر آب سازیم. این کار شدنی است! ما میتوانیم چرخ تولید کارخانجات را از کار بیاندازیم؛ خطوط مواصلاتی را مختل نماییم؛ ادارات و روزنامهها را تعطیل کنیم؛ در مدارس و دانشگاهها و مراکز خدماتی را ببندیم؛ ما میتوانیم خیابانها را تسخیر کنیم؛ میتوانیم در برابر بسیج محلات، شوراهای محلات را سازمان داده و پوزهی گلههای وحش اسلامی را در همان محلات به خاک بمالیم؛ ما میتوانیم قدرت دهها میلیونی خود را به دیکتاتوری سرمایه دیکته کنیم. همهی این کارها شدنی است، اگر به نیروی طبقاتی متحد و همبستهی خود اُمید و باور داشته باشیم؛ اگر پرچم مبارزهی مستمر ضد سرمایهداری، برای رهایی از تمامی قید و بندهای این نظم غیرانسانی و ارتجاعی، را پیشاروی هر مبارزه و اعتراض و اعتصاب خود قرار دهیم. این کار، به رغم تمامی سختیها، شدنی است. و مهمتر از آن، تنها راه مُمکن و مقدور برای رهایی ما از گورستانی است، که مُردهخواران رژیم اسلامی برای ما تدارک دیدهاند؛ یا ما جمهوری اسلامی سرمایه را به زیر میکشیم و به گور میسپاریم، یا شاهد مرگ هر روزهی خود و خانوادههامان، مرگ اُمیدهای عزیز و شریف انسانیمان، در گورستان رژیم اسلامی خواهیم بود!
کمپین نه به جمهوری اسلامی!
در ماههای منتهی به انتخابات 1400، خرگوش تازهای از کلاه جادویی بخشی از اپوزیسیون بورژوایی بیرون آمد! سلطنت طلبان، فرشگردیها، شیفتهگان پرزیدنت ترامپ و «فشار حداکثری»، گروههایی از جمهوریخواهان و ملیگرایان، و تعدادی هنرمند، در رکاب رضا پهلوی، مجاهدت کردند و به جمهوری اسلامی «نه!» گفتند. گردانندگان اصلی کمپین «نه به جمهوری اسلامی!»، بیش از نیز کمپینهایی چون «کمپین 20 میلیون امضا»، «رفراندوم برای حذف نظارت استصوابی»، «تغییر قانون اساسی»، «جمهوری ایرانی»، «شورای ملی»، «شورای مدیریت گذار»، «ققنوس»، و…، علیه جمهوری اسلامی به راه انداخته بودند؛ پروژههای بیمایهای، که هر یک فقط برای اندک مدتی، آن هم تنها به یُمن تبلیغات پُر هیاهوی مدیای بورژوایی – «من و تو»، «صدای آمریکا»، «بیبیسی»، «ایران اینترنشنال»، «رادیو فردا» و…- روی خط اخبار و رُخدادهای سیاسی ماند و بعد هم، بدون آن که کمترین اثر سیاسییی بر جامعه و انبوه مردم کارگر و فرودست داشته باشد، به فراموشی سپرده شد.
کمپین «نه به جمهوری اسلامی!»، به رغم هیاهوی اولیه، سرنوشتی رقتانگیزتر از دیگر کمپینهای این اپوزیسیون یافت و در گردباد حوادث سیاسی جامعه – سخنرانی فائزه رفسنجانی در «کلاب هاوس» و «نه!» او به انتخابات ریاست جمهوری اسلامی، پخش علنی فایل صوتی مصاحبهی جواد ظریف و جنجال تقابل «میدان» و «دیپلوماسی»، و…، و مهمتر از همهی اینها، مسایل مربوط به مذاکرات «برجام»، مذاکرهی مستقیم جمهوری اسلامی و عربستان، رویارویی فزایندهی اسرائیل با جمهوری اسلامی، و…- به سُرعت به باد فراموشی سپُرده شد. با این همه، لازم است این اپوزیسیون بورژوایی و تمایلات و انتظارات سیاسی آنها را به محک گذاشت و نشان داد، که آنها نه تنها فرسنگها از تمایلات و انتظارات میلیونها مردم کارگر و فرودست فاصله دارند، که در عمل واقعی علیه این تمایلات و انتظارات نیز هستند.
«کمپین نه به جمهوری اسلامی!» در شرایط انفجاری و فلج اقتصادی- سیاسی جمهوری اسلامی، انزجار و نارضایتی عمیق و گُستردهی مردمان جامعه از آن، انتخابات ریاست جمهوری اسلامی، رفتن ترامپ و پایان سیاست «فشار حداکثری»، آمدن بایدن و گُشایش مذاکرات «برجام»، و…، به میان صحنه آورده شده است. کمپین «نه!» به گفتهی رضا پهلوی، بیست و پنجم اسفند 99، «از بطن جامعهی ایران جوشیده» و مُبین «خواستهی مشترک همهی ما» است، که شامل «نه به تبعیض و بیعدالتی، نه به زور و اجبار، نه به فساد و دزدی، نه به سرکوب و کشتار، نه به تاریکی و تباهی، نه به سکوت و بیتفاوتی، نه به صندوقهای انتخابات قلابی و…» میباشد. کمپین «نه!» میخواهد «نیروها و گروههای سیاسی گوناگون» را «با تمرکز بر این خواستهی ملی» جمع کند و «راه را برای رسیدن به یک همگرایی فراگیر» بگُشاید و «طیفهای مختلف و فعال را به یکدیگر نزدیکتر» نماید! به مثال: «کوه، موش زایید!»، این همهی ظرفیت و قد و قامت کمپین «نه!» است. کافی است در نظر داشته باشیم، که کمپین مزبور نزدیک به چهار سال پس از شورش «لشکر گرسنهگان» در دی 96 و قریب دو سال پس از آبان 98 فراخوان داده شده است؛ شورشهایی که با شعارهای محوری و ساختارشکن خود – «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»- به روشنی گُذر انبوه مردم کارگر و فرودست از جمهوری اسلامی را آشکار کردند. کمپین «نه!» این عالیجنابان، هیچ نزدیکی و قرابتی با تمایلات و انتظارات آن شورشها، با مطالباتی که در هزارها اعتراض و اعتصاب کارگری به فریاد در آمد، ندارد. بحث «شورا» و «حاکمیت شورایی» در متن مبارزات رادیکال جنبش کارگری، و در تخالف با پارلمان و صندوق رای بورژوازی، به گُفتمان نوینی در جامعه دامن زده است و اینها تازه میخواهند «نیروها و گروههای سیاسی گوناگون» را «با تمرکز بر خواستهی ملی نه به جمهوری اسلامی!» جمع کنند! سرهمبندی کردن این نمایش مُضحک و هپروتی، البته، از سر اتفاق نیست، معنای سیاسی معینی دارد. کمپین «نه!»، در واقعیت امر، میکوشد رادیکالیسم و بلوغ سیاسی جنبش کارگری و «لشکر گرسنهگان» را در چهارچوب تمایلات و انتظارات بورژوایی خود محدود کرده و از آگاهی طبقاتی و قوام سیاسی بیشتر آنها، که با استمرار خود تعرض همهجانبه به نظم سرمایه و مصایب ذاتی آن را هدف میگیرد، جلوگری نماید. این کمپین، نمایندهی «نه!» به نظم سرمایه، «نه!» به بردگی مزدی، فقر و فلاکت و گرسنگی، «نه!» به شکافهای عمیق طبقاتی، «نه!» به کاهش سقف تامینات اجتماعی، «نه!» به تعقیب و مراقبت و سلب آزادی مخالفین و معترضین، «نه!» به بازداشت و شکنجه و زندانی سیاسی، «نه!» به نیروهای نظامی و انتظامی سرکوبگر، و…، نیست! کمپین «نه!» اپوزیسیون بورژوایی، پروژهای جهت کُنترل اعتراضات و مبارزات رادیکال مردم کارگر و فرودست و مدیریت آنها در چهارچوب نظم سرمایه است!
یک نکتهی مُضحک در این میان، جنجال درز صُحبت رضا پهلوی در یک جمع خصوصی، چند روز پس از اعلان «کمپین «نه!»، است. ایشان طی این صُحبت، اساس دموکراسی را بر مبنای جمهوریت، یعنی حق انتخاب مردم در تعیین سرنوشت خودشان میداند… سیستم جمهوری را «ترجیح» میدهد… و میگوید: «من به عنوان یک دموکرات نمیتونم توجیه بکنم که مبنای تعیین شدن یک مسئول حتا به مفهوم سمبلیک میتونه یک مبنای موروثی داشته باشه… انتخاب نه بر مبنای این که کسی پدرش یا مادرش کارهای بوده… من نمیتونم به عنوان یک دموکرات این مساله را برای خودم توجیه کنم…» صحبتهایی نه نه چندان دقیق، و نه چندان مُهم، که با موجی از شور و شعف جمهوریخواهان و حواریون ایشان روبهرو میشود: «شاهزاده، جمهوریخواه شده است!» مُشتی ژورنالیست و برنامهساز و سیاستمدار کوتولهی سیاسی، دست به قلم میبرند، میزگرد میگذارند، و در اهمیت این سخنان گُهربار شاهزاده سینهچاک میدهند! کسانی هم هستند، که به دیدهی تردید به نظرات جدید شاهزاده مینگرند و آن را شگردی در فریب جامعه قلمداد میکنند؛ چرا که سلطنت و وارث آن در میان اکثریت عظیم مردمان جامعه خریداری ندارد. و از این رو، شاهزاده به راهکار جدیدی در جلب توجه جامعه نسبت به خود متوسل شده است. این امر، البته، درست است که سلطنت و وارث آن از اقبالی در سپهر سیاست در ایران برخوردار نیست. پروژههای متعدد شاهزاده، در این سالها، نه تنها کمترین ثمری به بار نیاورد، نه تنها تحولی ایجاد نکرد، که یکی پس از دیگری به شکست و افتضاح انجامید. با این همه، مسالهی مهم هیچ یک از اینها نیست! گیریم شاهزادهی سابق اینک جمهوریخواه شده است؛ گیریم صُحبت ایشان در آن جمع خصوصی از سر خُلوص نیت بیان شده است؛ این، چه ربطی به زندگی و معیشت میلیونها مردم کارگر و فرودست، به مُشکلات و مُعضلات فراوان و مُزمنی که جامعه را در چنبرهی مرگبار خود گرفته است، دارد؟! قرار است، از این پس، چه اتفاقی بیفتد؟! سلطنتطلب یا جمهوریخواه، ایشان بحران ساختاری عمیق و فرسایندهی اقتصاد سرمایهداری ایران، استثمار مشدد بردگان مزدی، بیکاری و فقر و فلاکت، و…، را با کدام سیاستها و با چه راهکارهایی رفع خواهد کرد؟!
همینجا، شاید لازم باشد، قدری بیشتر و دقیقتر به مُعضلات و مُشکلات جامعه نظاره کنیم: بر اساس گزارشات مطبوعات و کارشناسان بازارهای کار، حدود 80 درصد نیروی کار فاقد قرارداد رسمی هستند، قرارداد موقت یا سفیدامضا دارند یا به صورت روز مزد کار میکنند. و از این رو، هیچ بهرهای از بیمههای اجتماعی و بهداشتی نمیبرند… نرخ بیکاری، بنا به آمارهای رسمی، در حدود 20 درصد برای سال 99 محاسبه شده است… فقر و فلاکت بیداد میکند. کمتر پژوهشی، خط فقر را کمتر از ده میلیون تومان در ماه محاسبه مینماید. به تخمین کارشناسان اقتصادی، بیش از 70 درصد جمعیت کشور زیر خط فقر به سر میبرند… طبق آمار رسمی، نزدیک به ۴۵ درصد جامعه در حاشیهی شهرها و مساکن غیررسمی و غیربهداشتی زندگی میکنند. به نوشتهی خبرگزاری «ایسنا» در شهریور 96، به نقل از عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی، یک سوم جمعیت شهری، معادل ۱۹ میلیون نفر، حاشیهنشین بودند و یا در بافتهای فرسوده زندگی میکردند… هزینههای سرسامآور اجارهی مسکن و خوراک و…، حقوق ماهیانهی مردم کارگر و فرودست را، که برای سال 1400 به میزان ۲ میلیون و ۶۵۵ هزار تومان مقرر گشته است، حداکثر در طول یک هفته میبلعد و پس از آن گرسنگی است و اجبار به فروش وسایل اسقاطی زندگی یا اندام و جوارح بدن… به گفتهی علی اصلانی، عضو «کانون شوراهای اسلامی کار»، دی ۹۹، نزدیک به ۱۰ میلیون «کارگر زیرزمینی» در ایران وجود دارد، که دستمزد واقعی آنها بسیار پایینتر از رقم تعیین شده و گاه فقط در حدود ۷۰۰ یا ۸۰۰ هزار تومان در ماه میباشد. وضعیت زندگی و معیشت این جمعیت انبوه را نه با اعداد و ارقام «خط فقر»، که فقط با «خط مرگ» میتوان توصیف کرد… به گزارش «وزارت مسکن و شهرسازی»، از ابتدای سال ۹۷ تاکنون، قیمت مسکن حدود ۵۰۰ درصد رُشد داشته است. اکثریتی از کارگران و بازنشستگان با مشکل تامین مسکن و پرداخت اجارهی آن روبهرو هستند. و به همین دلیل، به ناچار، شهرها را ترک کرده و به سکونت در حاشیهی شهرها روی میآورند… «گورستان خوابی»، «پشتبام خوابی» و «مغازه خوابی» نیز، به ویژه در بین مردم کارگر و فرودست، گُسترش یافته است. اجارهی هر شب خوابیدن در زیر آسمان، از سال گذشته تا امسال، ۲۵ هزار تومان افزایش داشته است… میلیونها کودک بردهی مزدی، سالمندانی که در ایام پیری نیز همچنان ناچار به کار برای گُذران زندگی هستند، مردان و زنان بیخانمان، و مصایب فزایندهای چون اعتیاد و تنفروشی، تخریب زیست محیطی و… هم بر این سیاهه اضافه کنید، تا زندگی در این جهنم زمینی، حداقل، قدری ملموس شود. اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، و از جمله شاهزاده، هیچگاه دربارهی این مصایب ناشی از نظم سرمایه سخنی به میان نیاورده و نقشه و برنامهای جهت رفع آنها ارایه نداده است. اپوزیسیون بورژوایی، حتا، یک پاراگراف دربارهی ضرورت رفع بیکاری میلیونی، چگونگی اشتغالزایی، حل مشکل مسکن، راهکار از ریشه کندن پدیدهی فقر و فلاکت و گرسنگی، و…، ننوشته است! دلیل هم دارد. این مصایب، همگی، ذاتی نظم سرمایه و لازمهی ارزشافزایی آن هستند. و اپوزیسیون بورژوایی، خود، مدافع جدی همین نظم، با تمامی تبعات دهشتناک آن بر زندگی و معیشت مردم کارگر و فرودست، است!
سیاستهای اقتصادی اپوزیسیون بورژوایی، در اساس، هیچ تفاوت ماهوی با جمهوری اسلامی ندارد. اختلاف اینها با جمهوری اسلامی، اختلافی بر سر خوان یغمای اقتصاد سرمایهداری ایران، ساختار حقوقی مناسب در مالکیت سرمایهها، و حداکثر سهم از انباشت سرمایه، است. سود حاصل از کار و زحمت طبقهی کارگر را میخواهند. اینها کمترین مشکلی با اقتصاد بازار آزاد و تبعات اجتنابناپذیر آن – خصوصی سازی، تعدیل نیروی کار، انجماد و نزول دستمزد، تشدید فشار کار، کاهش سقف تامینات اجتماعی و…- که صدها میلیون آحاد طبقهی کارگر در اقصا نقاط جهان سرمایهداری را از هستی انسانی ساقط کرده و به لبهی پرتگاه نیستی کشانده، ندارند. «مقدسات بازار» آنها را هیجانزده میکند. سیاستهای راهبُردی «صندوق بینالمللی پول» و «بانک جهانی»، آنها را به دنبال خود میکشاند.
اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، به رغم پارهای اختلافات مینیاتوری میان خود، جریانی اولترا- راست و مدافع ارتجاعیترین سیاستهای سرمایهداری جهانی است. این اپوزیسیون در مبارزه علیه جمهوری اسلامی، جز فشار تحریمهای اقتصادی ایالات متحده، دشمنی اسرائیل و عربستان با رژیم اسلامی، و اینهمانگوییهای سطحی و بیمایه، به هیچ راهکار جدی و موثری مجهز نیست. اینها با قضا و قدر روزگار میگذرانند، شاید که دری به تخته خورد و جمهوری اسلامی به زمین افتاد. اینها از کمونیسم و کمونیستها به شدت بیزارند، و بیش از آن که برای سرنگونی جمهوری اسلامی بکوشند، علیه کمونیسم طبقهی کارگر و مطالبات آن شمشیر به کمر بستهاند. نگاهی به فرشگردیها و سایر حواریون دوآتشهی سلطنت بیاندازید، ببینید با چه ادبیات سخیف و تهوعآوری، با چه وحش و تنفری، علیه کمونیستها و میلیونها مردم شریفی که به دنبال آرزوهای عزیز انسانی خود علیه ستم و استثمار شاهنشاهی انقلاب کردند و با ضدانقلاب جمهوری اسلامی به خاک و خون درغلطیدند، سُخن میگویند! این مُدعا، دلیل روشنی دارد. بحران اقتصادی سرمایهداری جهانی، تشدید رقابت بین قطبهای مختلف سرمایه، ورشکستگی احزاب سنتی و سیاستهای مرسوم تاکنونی، و…، به ناگزیر صحنه را برای حضور راستترین احزاب و سازمانها، و ارتجاعیترین سیاستها، فراهم میساز؛ آنها که میتوانند مخالفین و معترضین خود، به ویژه فعالین کمونیست جنبش کارگری، را در راه ارزشافزایی سرمایه بیمهابا به خاک و خون کشند. در ایران هم، چه با جمهوری اسلامی و چه با اپوزیسیون بورژوایی آن، جز این نیست! اینها، اما، کمترین اقبالی نزد مردمان جامعه برای جایگُزینی با جمهوری اسلامی ندارند. اکثریت عظیم جامعه، آرزوی یک زندگی آزاد و برابر، مرفه و محترم، را در سینه دارد؛ آموزش و بهداشت رایگان، بیمهی بیکاری و تامینات اجتماعی مناسب و مُکفی میخواهد؛ حق اعتصاب و تشکل، آزادی بی قید و شرط بیان و عقیده، و… را مطالبه میکند؛ و اینها ظرفیت سیاسی و اقتصادی پاسخگویی به هیچ یک از این نیازهای حیاتی را ندارند. به علاوه، گُسترش و تعمیق اعتراضات و مبارزات مردم کارگر و فرودست، رشد و قوام آگاهی طبقاتی، و رادیکالیسمی که خیزشهای سالهای اخیر پیامآور آن بودهاند، خیال خوش این جریانات برای سُریدن به تخت حاکمیت را نقش بر آب میکند!
نیمهی دوم می 2021
توضیح: در دفتر سی و ششم «نگاه»، مه 2021، درج شده بود
http://www.negah1.com/