نگاهی به آخرین ساختۀ اصغر فرهادی
حسام سیه سرانی
از نشریه آتش شماره ۱۲۴. اسفند ۱۴۰۰
قهرمان آخرین ساختۀ اصغر فرهادی، به لحاظ محتوایی فیلمی است سیاسی و با سمتگیری طبقاتی مشخصی که از جهتگیری طبقاتی خود فیلمساز برمیخیزد. سیاسی نه به این معنی که شعار یا انتقاد خاصی را مطرح کرده است و نه حتی به علت کنایه های شرمنده و گُل درشتی که در یکی دو صحنۀ فیلم انداخته شده است. مشخصا جایی که یکی از زندانیان از رحیم (با بازی امیر جدیدی) میپرسد چرا در مصاحبه اش از خودکشی ها در زندان چیزی نگفته است؟ و در جای دیگری رانندۀ تاکسی خطاب به مدیر یک ادارۀ دولتی میگوید «حیف این مملکت که دست امثال شما است». سیاسی به این معنی که فیلم در کلیتش افق و نگاه طبقاتی و سیاسی مشخصی را نسبت به جامعه و نسبت به مقولۀ قهرمانان نمایندگی کرده و القا میکند. بنا بر این تمرکز این نوشته نه بر ضعفهای فرمیک و سینمایی این فیلم است و نه مقایسه اش با آثار قبلی فیلمساز؛ بلکه میخواهد به این بپردازد که فرهادی و طبقه اش امروزه چطور به نقش قهرمانان در جامعه نگاه میکنند.
خط اصلی محتوایی فیلم به این شکل صورتبندی شده است که «جامعه قهرمان سازی میکند تا ضعفها و کمبودهایش را پشت قهرمانانش پنهان کند و بعد آنها را به زمین میزند تا از خود رفع مسئولیت کند». در یکی از سکانسهای ابتدایی، رحیم با دمپایی صندل از پله های داربست مرمت نقش رستم بالا میرود و بعد بلافاصله پایین می آید. نقش رستم مدفن چند تن از پادشاهان معروف هخامنشی و همچنین محل کتیبه های اشکانی و ساسانی است که از نظر بخشی از جامعه آرامگاه و روایتگر «قهرمانان نبردهای تاریخی» بوده اند. کارگردان با زبان سینما فرهنگ «قهرمان پروری» و «قهرمان نوازی» موجود در جامعه را به گذشته های دور منتسب میکند و ظاهرا قصد به چالش کشیدن آن را دارد. پس ظاهرا قرار است فرهنگ «قهرمان نوازی» و «قهرمان پرستی» جامعه به نقد کشیده شود.
رحیم بدون مرتکب شدن خطایی و صرفا به علت بدبیاری و ورشکستگی در زندگی دچار مشکل است. همسرش از او جدا شده و به دلیل شکایت طلبکار (بهرام باجناق سابقش با بازی محسن تنابنده) به زندان افتاده است. دوست دختر رحیم تعدادی سکه طلا در کیف زنانه ای پیدا کرده و به او پیشنهاد میدهد تا بخشی از بدهی اش را بپردازد و در عوض رضایت طلبکارش را جلب کند. رحیم اما معتقد است باید سکه ها را به صاحبش برگرداند و همین کار را میکند. از این نقطه به بعد جامعه و همۀ آنها که پیشتر به عنوان یک زندانی و فرد شکست خورده در زندگی به او بدگمان بودند، او را به مثابۀ یک قهرمان مورد تجلیل قرار میدهد. از خواهر و شوهرخواهر و همسایه ها و برادر دوست دخترش تا مسئولین زندان و اعضای هئیت مدیرۀ یک موسسه خیریه. شخصیت واقعی رحیم اصلا قهرمان و اهل قهرمان بازی نیست. آدمی کاملا معمولی که نمیخواست نقش یک قهرمان را بازی کند و به عنوان قهرمان نگریسته شده و مورد تجلیل قرار بگیرد. حتی کارگردان عامدانه به مخاطبش میگوید که رحیم در واقع یک «ناقهرمان» است که بنا به شخصت ذاتاً ساده و صادقش تصمیم به بازگرداندن سکه ها گرفته است. او از جنس قهرمانان مطلقا خیر و نیکونهادی نیست که در افسانه های کهن یا آثار ادبیات عصر رمانتیسیسم میشناسیم و گاها در مقابل کاراکترهای ذاتا خبیث و شرور سر به طغیان و اعتراض و موعظه بر میدارند. رحیم شبیه شخصیتهای رمان مدرن است؛ شبیه مردم واقعی و معمولی با تمام نقاط قوت و ضعفها، صداقتها و وسوسه ها، قاطعیت و تردیدها و بعضا فرصت طلبی های خام دستانۀ همۀ آدمهای عادیِ کوچه و خیابان که البته گاهی بنا به دلایلی پای توصیه های اخلاقی می ایستند و در اوج سختی و گرفتاری تن به رفتارهای «پسندیده» و «مورد تحسین جامعه» میدهند. اما جامعه رحیم را بر خلاف میل و اراده و نقشه و نیّتش، به سوی قهرمان شدن هل میدهد و به زور از او یک قهرمان میسازد. آنها حتی اعترافهای صادقانۀ او مبنی بر انجام ندادن عمل قهرمانه را هم نشنیده میگیرند و به زور حلقۀ گل و مدال قهرمانی به گردنش می آویزند. در ادامه میبنیم که همۀ ستایندگان رحیم، در بزرگنمایی از قهرمان شان به نوعی کاستی ها و کمبودها و ضعفهای خود و به طریق اولی اشکالات و ضعفهای سیستم اجتماعی را فرافکنی میکنند. زندان بانان و مسئولین زندان، خَیّرین و مدیران موسسه خیریه، رادیو تلویزیون و حتی خانواده اش. در میانۀ داستان که قهرمان به قله رسیده و همه چیز به خوبی و خوشی در آستانۀ حل و فصل شدن است، ناگهان روند حرکت قصه عوض شده و مشکلات یکی پس از دیگری برآمده و موقعیت قهرمان را به کلاف در هم تنیده ای تبدیل میکنند. قصه در مارپیچ تعلیقی و فرساینده ای جلو میرود و با پیشامدهای ساده و عمداً کلافه کنندۀ سینمای فرهادی، یک روایت چند وجهی و پیچیده را می آفریند. مخمصه ای که هیچ فرد مشخصی در آن واقعا «مقصر» نیست – به جز زنی که کیف حاوی سکه ها را برده است – اما سیستم جامعه و فرهنگ قهرمان پروری که رحیم را در موقعیت الگو و قهرمان قرار داده بود، حالا به واسطۀ شخصیتهای اجتماعی فیلم با بدبینی و حتی بی رحمی به دنبال متهم کردن او و گرفتن مچش برای سلب مسئولیت از خودش است. قضاوتهای مثبت اطرافیان نسبت به سوژۀ اصلی فیلم از مقطع بزنگاهی به بدبینی و داوری های منفی و شک و تردید چرخش میکند. تناقضی که فرهادی پیشتر در «درباره الی» هم روی آن کار کرده بود. درست در جایی که رحیم مورد تردید و حتی نفرت و بدبینی همگان قرار گرفته، به دو اقدامی دست میزند که نشان از تعهد و صداقت و «قهرمانی» او دارد. رحیم ابتدا پول جمع آوری شده از خیّرین را نمیخواهد و میپذیرد که خودش به زندان باز گردد اما پول برای نجات جان یک زندانی زیر حکم اعدام صرف شود. او در لحظۀ گرفتن این تصمیم به بچۀ آن زندانی زیر حکم اعدام خیره میشود که احتمالا تداعی کنندۀ پسر خودِ رحیم است. در جای دیگری وقتی زندان بان قصد دارد از پسر رحیم که دچار مشکل تکلم است فیلم بگیرد تا با انتشار آن از هجمۀ افکار عمومی و شایعات علیه شخصیت رحیم و همچنین مسئولان زندان و حتی موسسه خیریه بکاهد، رحیم خشمگین و پیگیر مانع از آن میشود. در اینجا ما شاهد رجعت مجدد رحیم به تعهدات اخلاقی و صداقتش هستیم. چیزی که در سراسر داستان فقط دو نفر نسبت به آن تردیدی ندارند: پسرش و دوست دخترش. رحیم در این قسمت از چرخش داستان، با چشم بستن بر منافع شخصی اش دست به دو عمل مهم میزند و تلویحا به عنوان «قهرمان» معرفی میشود اما نه به نحوی که دیگران و جامعه ببینند و متوجه اش بشوند و نه الزاما در قبال دیگران بلکه با انگیزه های شخصی و سویه های فردی. و این فردیت و تعهد شخصی دقیقا همان جایی است که جهانبینی طبقاتی فرهادی بسیار کوتاه اما موثر میکوشد آن را به مخاطب القا کند. پیام روشن است «هر شهروند فقط باید قهرمان جهان خودش و خانواده خودش باشد». حتی اگر جامعه مانند زندان است – سکانسهای ابتدایی و انتهای فیلم نشاندهندۀ زندان اند – که ناخواسته فرد را به درون خود کشیده و قواعد و انتظارات متفاوتی را به او تحمیل میکند، تو قهرمان صداقت و بزرگی خودت و حریم خانواده خودت باش. از این رو به باور من مهمترین پلان فیلم به لحاظ محتوی مورد نظر کارگردان، در انتهای فیلم و آنجا است که رحیم پیش از بازگشت مجدد به زندان با خانواده اش (دوست دختر و پسرش) جلوی در زندان جمع شده و رضایت را در چهرۀ همه آنها میتوان دید. حالا رحیم «قهرمان واقعی» شده است. منتهی نه برای جامعه و رو به اجتماع بلکه فقط در جهان خود و برای خود و خانواده اش. و این «خود»، مفهوم مرکزی جهانبینی طبقاتی و اجتماعی شخص اصغر فرهادی است که گاها در فیلمهای او در لفافۀ پیچدگی های سینمایی و روایی عرضه میشود. سینمای فرهادی به تبعیت از جهان بینی او، سینمایی است بدبین به جمع و اجتماع؛ آدمهای مشخص و فردیت شخصی آنها در کشاکش جامعه و تضادها و فشارهای جمع و اجتماع، وادار به دروغگویی، دو رویی، تظاهر، هراس و سنگدلی میشوند. و این خط محتوایی است که از چهارشنبه سوری، درباره الی و گذشته تا جدایی، فروشنده و قهرمان میتوان رد آن را گرفت و پیش آمد. به بحث قهرمان در جامعه و جهانبینی طبقاتی فرهادی از زاویۀ دیگری هم میتوان نگریست. در جایی خواندم که فرهادی و روشنفکران ارگانیک طبقه سرمایه دار (بورژوازی) یعنی سخنگویان نظری و هنریِ جهانبینی و اخلاقیات و ایدئولوژی طبقات مرفه یا متوسط رو به بالا، پیامشان برای جامعه همانا مرگ قهرمانان و عمل قهرمانانۀ انقلابی و تقدس فردیت و جهان فردی در تقابل با جامعه است، تا در عمل مشخص سیاسی شان هر از چندگاه بتوانند رفرمیسم و افقهای کوتاهِ سازش با وضع موجود و اشرار هیئت حاکمه و امثال موسوی، کروبی، روحانی، ظریف و خاتمی را به عنوان منجی به خورد بخشی از جامعه بدهند. و باز در مورد دیگری مادر پژمان قلی پور از جانباختگان خیزش آبان ۹۸ با عکسی از محسن محمدپور یکی دیگر از جان باختگان ۱۷ سالۀ همین قیام، خطاب به فرهادی نوشت: «ممنون از آگاهی ای که می خواستید به این مردم بدهید، اما عزیزان ما برای گذر از این آگاهی دروغین شما جانشان را دادهاند. قهرمانتان را بردارید با آن جایزههای تان را بگیرید، اما از ما مردم مایه نگذارید که قهرمانان ما یا به خون غلتیدند یا در زندان زیر شکنجهاند.» و این شاید تأثیر گذارترین ردّیۀ فشرده بر جهانبینی قهرمان ستیز و تسلیم طلبانۀ امثال فرهادی است. جامعه و مردم همواره قهرمانان و عمل قهرمانانۀ خود را در طول تاریخ داشته اند. بدون از خودگذشتگی قهرمانان و عمل قهرمانانۀ شان، تاریخ بشر در شش هزار سالۀ اخیر جامعه طبقاتی و مبارزه طبقاتی، هرگز حرکتی رو به جلو و در تعارض با ستمگران و استثمارکنندگان نداشت. البته که قهرمانان ما، قهرمانان جامعه، نه از جنس اساطیر و سرشتهای ویژه اند و نه از تبار قدیسین و عزلت نشینان. آنها توده هایند، آدمهای معمولی، از اقشار و لایه های مختلف مردم که در بزنگاه های تاریخ و در دوران طغیانها و شورش ها و اعتلاهای انقلابی چنان در خیابان و کوچه و میدان، جنگل و جبهه و کوه، بلند پرواز میکنند که به قول شاملوی شاعر «تباهی از درگاه بلندِ خاطره شان شرمسار و سرافکنده می گذرد».
Ähnliche Beiträge