جنگ در اوکراین برسر چیست؟

جنگ در اوکراین مهمترین و بزرگترین بحران بین المللی بعد از پایان جنگ سرد است. صورت مسئله این جنگ محدود به حمله روسیه به اوکراین و منازعات ارضی دو کشور یا عضویت و عدم عضویت در ناتو نیست. این مسائل مشخص میتوانند بروز تنش و شعله ور شدن آتش بحران را توضیح دهند اما توضیح دهنده علت بحران نیستند. علت بحران را باید در تقابلهای استراتژیک و ژئواستراتژیک و اهداف سیاسی و اقتصادی قدرتهای سرمایه داری جستجو کرد. واقعیت اینست که دنیای امروز فاقد قدرت بلامنازع و رهبری کمابیش پذیرفته شده و توافقات درازمدت است. دنیا بعبارتی صاحب ندارد و جنگ دولتهای سرمایه داری قرار است این مهم را بفرجام برساند. جنگ مشخص و محدود در اوکراین میتواند در تعادلی موقتاً خاتمه یابد اما جنگ دولتهای بزرگ بناگزیر در نقطه دیگری آغاز خواهد شد. صورت مسئله اساسی جنگ در اوکراین، جنگ دولتهای سرمایه داری با سیاستها و اهداف امپریالیستی است. اوکراین زمین کنونی این جدال وسیعتر است.

اما در سه دهه بعد از پایان جنگ سرد تحولات عظیمی صورت گرفته است. نیروها و قدرتهای اقتصادی و نظامی جدید به صحنه آمدند. ناسیونالیسم عظمت طلب روس و تحقیر شده توسط غرب پیروز، بعنوان دومین ابرقدرت نظامی جهان کمر راست کرده است و دندان تیز و اشتهای توسعه طلبی را در یکدهه گذشته بنمایش گذاشته است. پوتین از همان کنفرانس مونیخ در فوریه ٢٠٠٧ بازگشت روسیه به عرصه رقابت جهانی و قلدری نظامی را با این سوال که؛ “اگر آمریکا میتواند برخی ضوابط بین المللی را نقض کند چرا روسیه نباید بتواند اینکار را بکند”، صریحا اعلام کرد. سخنانی که با واکنشهای تند جهانی روبرو شد. همانزمان در واکنش به سخنان پوتین مفسر بلومبرگ بروشنی نوشت: “ولاديمير پوتين، رئيس جمهور روسيه، و مردم اين كشور هر چه مي‌گذرد، رهبرى بلامنازع آمريكا را در سطح جهان كمتر به رسميت مي‌شناسند. اين در حالى ست كه جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا، دنيايى يكپارچه مى خواهد كه در آن رهبرى در دست ايالات متحده ى آمريكا باشد”. شبیه همین اظهارات را از شولتز در ابتدای بحران اخیر می شنویم که “روسیه میخواهد امپراطوریش را احیا کند و چهارچوبهای پذیرفته شده جهانی را تغییر دهد”. بلینکن وزیر خارجه آمریکا هم گفت: “هنگامی که اصول حاکمیت و خودمختاری زیرپا گذاشته می شوند، به دنیایی بازمیگردید که در آن قوانین و مقرراتی که ما طی دهه ‌ها با هم شکل داده‌ایم فرسوده و سپس ناپدید می‌شوند”.

بله، دقیقا بحث برسر “فرسوده شدن و نابود شدن” همین قوانین است که خود آمریکا و ناتو با بمباران بلگراد پیشاپیش حکم ابطالش را امضا کردند، با حمله به عراق “نظم نوین جهانی” را جار زدند و با حمله به افغانستان و لیبی و سوریه و بمبارانها و تروریسم هوائی “بازگشت بدنیای بدون قانون” را اعلام کردند. امروز پوتین و روسیه عظمت طلب مانند بوش و بلر و سارکوزی و اوباما، دقیقا به همان شیوه آدمکشانه و با همان قوانین ارتجاعی و با همان منطق سودمحور سران دولتهای سرمایه داری عمل میکند و سهمش را میخواهد. چین بعنوان یک قدرت بزرگ اقتصادی با پروژه های بزرگ و استراتژیک میرود که مهمترین تهدید برای دیگر قدرتهای جهانی شود. چین و هند و روسیه قدرتهائی هستند که نظم جهانی جدید بورژوازی بدون در نظر گرفتن نقش آنها ممکن نیست. نیروهای درگیر جنگ کنونی مهمترین قدرتهای سرمایه داری هستند و صورت مسئله این جنگ برسر باز تعریف چهارچوبهای اقتصادی و سیاسی، حوزه نفوذ، برسمیت شناسی مکان و جایگاه قدرتها، باز تعریف نظام جدید امنیتی و مالی جهان است.

تحولات سه دهه بعد از پایان بلوک شرق، تخریب دیوار برلین و وحدت دو آلمان، پیوستن روسیه و تکه پاره های جدا شده و “استقلال” یافته از فدراسیون روسیه به غرب پیروز و بازار آزاد، جهانی شدن سرمایه و سلطه بر چهارگوشه کره خاکی، هنوز به معنی تعریف “نظم جدید جهانی” و تثبیت رهبری و هژمونی سیاسی و فکری آن نبود و نیست. سقوط بلوک شرق و ادغام آن در بازار جهانی به رهبری بلامنازع آمریکا و غرب پیروز ترجمه نشد. دورنمای “نظم نوین جهانی” آمریکا و بوش به گل نشست، میلیتاریسم و قلدری آمریکا نتوانست ضعف افول اقتصادی اش را بپوشاند، آمریکا در تحمیل رهبری بلامنازعش به جهان سرمایه داری شکست خورد. در سه دهه بعد از پایان جنگ سرد، برخلاف وعده های پوچ زندگی در “صلح و صفای بازار آزاد و دمکراسی”، دنیا شاهد جنگهای گرم و خونبار و بحرانهای مختلف با تلفات انسانی عظیم از یوگسلاوی در قلب اروپا تا کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بود. جنگهائی که به بهانه داشتن “سلاح کشتار جمعی”، “تقابل با دیکتاتوری و صدور دمکراسی” صورت گرفت و طی آن وسیع ترین و بیسابقه ترین تروریسم و سلاح های کشتار جمعی از بمب فسفر تا اورانیوم رقیق شده و سلاح شیمیائی مورد استفاده قرار گرفت و مرتجعترین دیکتاتورها و نیروهای ضد جامعه را به مردم این کشورها تحمیل کردند. میدانهای جدید جنگ از عراق و افغانستان و سوریه تا سودان و لیبی، فرصتی برای صنایع تسلیحاتی و آزمایش و تبلیغ آخرین سلاحهای مرگبارشان شد. این جنگها قرار بود نظام جهان بعد از جنگ سرد را با رهبری آمریکا و غرب بازسازی کند. اما سرمایه داری پیروز بجای تحقق وعده “پایان دیکتاتوری ها” و دوران “صلح و صفا” بزعامت بازار آزاد و دمکراسی، امروز فاشیسم بی پرده و صریح و تهدید استفاده از سلاح های شیمیائی و بیولوژیک و اتمی را بالای سر مردم جهان نگاهداشته است.

مبانی سیاست کمونیستی در قبال جنگ امپریالیستی
سیاست کمونیستی باید خود را از فشار رسانه ها و سانسور، از توجیهات و تبلیغات جنگی دولتهای درگیر جنگ دور کند تا بتواند تنها براساس ماهیت و اهداف اساسی جنگ، خطوط سیایت کمونیستی را ترسیم کند.

“تقابل دمکراسی و دیکتاتوری”
میگویند این جنگ برسر “تقابل دمکراسی و دیکتاتوری” است. این فرمولبندی شاید در دوران جنگ سرد و وعده دمکراسی در مقابل توتالیتریانیسم، موقتاً و آنهم برای مردمی که عقل شان را از تلویزیون می گیرند، قانع کننده می بود. اما امروز تماماً مسخره است. هیچ کسی با عقل متوسط در سیمای بایدن و شولتز و مکرون و جانسون و اردوغان و نفتالی بنت، دمکرات منشی و آزادیخواهی جستجو نمیکند. وانگهی پرونده سیاه اینها اجازه نمیدهد این تبلیغات در جامعه جای خود را پیدا کند. این نه تقابل دمکراسی و دیکتاتوری بلکه تقابل دیکتاتورهای سرمایه داری در دو سوی معادله علیه بشریت کارگر است. دمکراسی رسمی امروز اسم رمز توجیه و میدان دادن به نژادپرستی و ناسیونالیسم، مذهب و راسیسم، بمباران مردم بیدفاع و سازماندهی تروریسم دولتی و غیر دولتی است.

“نقض حاکمیت ملی اوکراین”
میگویند جهان نباید “نقض حاکمیت ملی اوکراین” توسط روسیه متجاوز را بپذیرد و باید محکوم شود. “حاکمیت ملی اوکراین”، یعنی حاکمیت بورژوازی و اولیگارش ها و فاشیست های اوکراین بر بازار داخلی، هیچ ربطی به کارگران و منافع آنها ندارد. بدترین سیاست بخط شدن کارگران در جبهه ها برای دفاع از منافع بورژوازی تحت عنوان “دفاع از حق حاکمیت ملی اوکراین” است. برای ما کمونیست ها، ما مخالفین ناسیونالیسم و فاشیسم و عظمت طلبی و میلیتاریسم، نه فقط “حاکمیت ملی اوکراین” و “تمامیت ارضی اوکراین” بلکه دیگر حوزه های قدرت و نفوذ بورژوازی فاقد ارزش است. ما کمونیست ها خواهان همبستگی و همزیستی مسالمت آمیز مردم در جغرافیاهای وسیعتر هستیم. برای ما مهم و اولویت اینست که هر بخشی از مردم در یک جغرافیا، بزرگ یا کوچک، تا چه اندازه مرفه و خوشبخت و باحقوق اند. کارگران و کمونیست ها از جنگ سرمایه داران حمایت نمیکنند بلکه سیاست شان مبتنی بر همبستگی بخشهای مختلف طبقه کارگر جهانی بویژه کارگران کشورهای درگیر جنگ علیه بورژوازی در هر دو طرف است.

“نقص قوانین بین المللی”
میگویند حمله روسیه به اوکراین “نقص قوانین و ضوابط بین المللی” است. این قوانین را ما کمونیستها و کارگران ننوشته ایم، آنها را تائید نکرده ایم و نقض آن از هر سو دلیلی بر جانبداری یا دفاع ما از این قوانین نیست. ما بعنوان جنبش کمونیستی طبقه کارگر همواره خود را در مقابل این قوانین می بینیم و اگر بدست ما باشد قوانین بین المللی باید مبنای دیگری جز آنچه تاکنون بوده داشته باشند. قوانین کنونی بین المللی حاصل جنگ ها و توافقات نیروهای درگیر است. آیا کسی نتایج کنفرانس یالتا را امروز قبول دارد؟ نفس همین جنگها، نفس گسترش میلیتاریسم، تهاجم نظامی دولتهای مختلف از آمریکا و روسیه و فرانسه و انگلیس به هر جای جهان، چیزی بنام قوانین بین المللی که قابل اعتنا و مورد احترام توده اهالی باشد، باقی نگذاشته است. امروز نویسندگان و پرچمداران همین قوانین بر فرسوده بودن آنها تاکید میکنند.

“محکومیت تجاوز روسیه”
میگویند بالاخره یک کشور تجاوز نظامی کرده و باید محکوم کرد. اینکه شما چه را محکوم می کنید در واقع دارید به ابعاد جنگ و نظرتان در قبال آن واقعه موضع می گیرید. ما حمله پوتین به اوکراین را محکوم نکردیم چون محکومیت من و شما کنار محکومیت بایدن و شرکا میرود و معنای متمایزی پیدا نمی کند. ما حمله پوتین به اوکراین را محکوم نکردیم بلکه آنرا سیاستی میلیتاریستی و ضد کارگری و ارتجاعی دانستیم و خواهان توقف فوری جنگ بدلیل تلفات انسانی و ویرانی و آوارگی هستیم. آنچه از نظر ما محکوم است، نفس جنگ و جدال امپریالیستی و اهداف ارتجاعی آن با کلیه شرکای درگیر از آمریکا و اروپا و کشورهای عضو ناتو تا روسیه و چین است. حمله هر طرف جدال به مردم بیدفاع، گروگانگیری مردم و ممانعت از ورود به کشورهای دیگر، پاکسازی قومی، ترور مخالفین و اقداماتی از این دست باید قطعاً محکوم شود. اما محکوم کردن حمله نظامی پوتین به حکومت زلنسکی فاشیست، چیزی در مورد ماهیت و صورت مسئله جنگ نمیگوید.

“نگرانی های امنیتی روسیه”
میگویند مسئله برسر نگرانی های امنیتی روسیه و گسترش ناتو به سمت شرق است. نظام امنیت جهان کلاَ زیر سوال رفته است و نگرانی ها و ادعاهای هر سوی دعوا امروز از طرق دیگری حل و فصل میشود. آنچه “امنیت تقسیم ناپذیر” خوانده میشود، در نظر گرفتن حائل ها میان قدرتهای سرمایه داری یا در مناطق حساس و مورد مشاجره، مناطقی غیر نظامی میشود و دولتهای مربوطه عضو پیمانهای نظامی نمی شوند. طرح قبلی و نظر کسینجر اینبود که مانند سوئد و فنلاند، اوکراین هم نباید عضو ناتو شود. اما این یک جنبه فرعی تر مسئله است. این دنیای دوره جنگ سرد نیست و ادبیات و فرمولبندی های جنگ سردی و این همانی شرایطهای متفاوت؛ پاسخی به سوالات امروز نمیدهد. امنیت جهانی را باید با مهار دولتهای جنگ طلب و میلیتاریست، با خلع سلاح، الغای پیمانهای نظامی و گرفتن اختیار سازماندهی جنگ از دولتهای کنونی تامین کرد. امنیت را کسانی بوجود می آورند که در آن ذینفع اند. برای سرمایه اگر امنیت سودآوری مورد تهدید قرار گیرد، آنوقت هر قانون “مقدسی” یک سنت ارزش ندارد و منسوخ اعلام میشود.

جنگ بمثابه ادامه سیاست به وسائل دیگر
جنگ تنها وقتی رخ میدهد که برای طرفین ضروری شده باشد. جنگ زمانی ضروری میشود که روشهای تاکنونی و “متعارف” سیاست و دیپلماسی و بند و بست پاسخگو نبودند و به بن بست رسیدند. هرچند جنگ در سرمایه داری شکلی مستمر دارد و دوره های کوتاه صلح و آتش بس و صلح مسلح، صرفا لحظاتی از جنگ مستمر است. جنگ بطور مشخص همواره قاپیدن یک بزنگاه است برای تداوم سیاستهای پیشین و اهداف قبلی که هنوز متحقق نشدند. جنگ ابزار و وسیله ای برای تحمیل توازن جدیدی به رقبا و لذا تغییر معادلات تاکنونی است. جنگ بیان تشدید مبارزه طبقاتی در جامعه از جمله تشدید تقابلهای درون طبقاتی کمپ بورژوازی است که دیگر تامین منافع مشخص اقتصادی و موقعیت و جایگاه طرفین درگیر بدون جنگ ممکن نیست. جنگ با هر بهانه ای و هر توجیهی میتواند شروع شود، اما نه شروع کننده جنگ اهمیت دارد و نه تبئینی که طرفین از جنگ بدست میدهند. جنگ مشقت بارترین مسئله ای است که شهروندان با آن روبرو میشوند و بهای آنرا با بیشترین لطمات و تلفات انسانی میدهند.

در قبال جنگ مارکسیست ها نسخه ای برای تمام فصول ندارند. کمونیست ها بطور کلی علیه جنگ نیستند بلکه علیه جنگهای ارتجاعی و امپریالیستی هستند. بسیاری از جنگها میتواند طی انقلاب و خیزش توده ای برای یکپارچه کردن قدرت سیاسی، با هدف خلع ید سیاسی و اقتصادی از طبقات دارا و حکومتهای مختلف یا علیه قدرتهای واپسگرا و فاشیستی صورت گیرد. این جنگها برحق اند. کمونیست ها در برخورد به هر جنگ مشخص، با تبئین و تحلیل اهداف و ماهیت جنگ و تناقض آن علیه اهداف طبقه کارگر و مبارزه سوسیالیستی برخورد مشخص می کنند. “ما بطور کلی علیه هر جنگی هستیم” زیادی سانتی مانتال است. کسی که هر روز میگوید کارگران متشکل شوید و علیه حاکمیت بورژوازی بایستید، در قبال جنگ دولتهای سرمایه داری نمی تواند نقش مادر ترزا را بازی کند. کمونیستها در جنگ دولتهای بورژوازی کنار هیچکدام نمی ایستند بلکه تلاش میکنند نتیجه را برعلیه آنها تغییر دهند.

یک هدف آمریکا تحمیل یک موقعیت درجه چندم به روسیه و تضعیف آن در معادلات منطقه ای و جهانی است. بقول برژینسکی اگر بتوانند روسیه و آن “حفره سیاه” را فتح کنند، این شاید ضامن حاکمیت و رهبری جهانی آمریکا بعنوان تنها ابرقدرت جهان باشد. سیاست مهار چین و روسیه، تلاش برای جدائی ایندو قدرت امپریالیستی، ایجاد شکاف بین روسیه و اروپا و نزدیک تر کردن اروپا زیر چتر آمریکا و ناتو، اعمال رهبری آمریکا در این بحران از اهداف آمریکا در جنگ جاری است. موضع باصطلاح “متعادل” چین ناشی از تناقض منافع از هر سو است اما بروشنی در دعوای کنونی متمایل تر به روسیه و در جهت اهداف و منافع مشترک شان ایستاده است. امری که با دو راهی های دیگری روبرو خواهد شد و میتواند تعدیل شود. اهداف روسیه هم همان اهداف اعلام شده فوری پوتین مبنی بر عدم عضویت اوکراین در ناتو و استقلال دو جمهوری دونتسک و لوهانسگ و مسئله کریمه نیست، اینها دریچه ای به یک هدف مهمتر است. اساسی ترین و مهمترین هدف روسیه چلنچ سیاستهای آمریکا، تحمیل موقعیت خود و برسمیت شناخته شدن بعنوان یک قدرت مهم جهانی، شریک در تعیین و تنظیم چهارچوبها و ساختار سیاسی و امنیتی جهان قرن بیست و یکم است.

علیه جنگ، علیه میلیتاریسم
جنگ در اوکراین تلنگری به میلیاردها نفوس کره خاکی بود که در جهان تحت حاکمیت سرمایه داری امروز امنیتی وجود ندارد. کسانی که باور کرده بودند تنها در کانونهای بحران جنگ در جریان است و دامن مناطق “امن” را نمی گیرد، یکباره چشم شان به خطر جنگ اتمی و بربریت مدرن روشن شده است. جنگ آنچنان توقعات را پائین می برد که همه بلافاصله فهمیدند دیگر وقت بحث برسر محیط زیست و انرژی پاک و خلع سلاح نیست و شیک بنظر میرسد. برعکس، موجه شدن میلیتاریسم و افزایش بودجه نظامی، تبدیل جنگ طلبی به زبان و ادبیات رایج، رنگ باختن ژست های دمکراتیک، عادی سازی تحقیر جمعی و مجازات جمعی، بروز راسیسم زمخت در رسانه های دمکرات، سانسور عریان و قرنطینه فکری مردم عادی شد. دیگر کسی از محدودیت اینترنت در ایران و چین نمیگوید، خود غرب دمکرات از رسانه ها تا ورزش و هنر و حیوان و ودکا و هرچه اسم و مارک روسی داشت را تحریم و بلوکه کرد. روز روشن به دنیا میگویند که تنها حق دارید از این منابع و به زبان ما خبر بشنوید. نازیها قبل از راه اندازی آشویتس تا این حد جلو نرفته بودند. جای حقیقت را فیک نیوز، جای انساندوستی را راسیسم، جای صلح طلبی را جنگ طلبی، جای جنبش ضد جنگ را تبلیغ برای عضویت ناتو در اوکراین و دمیدن در کوره جنگ گرفت.

هم پوتین مدعی “نازی زدائی” است و هم غربیها تلاش کردند از پوتین “هیتلر دوم” بسازند. و این در نوع خود و فریبکاری تبلیغاتی جالب است. ضدیت با فاشیسم در افکار عمومی به هر حال مقبولیتی دارد و چهره میلیتاریستی را بزک می کند. کل این اردوی جنگ طلبان متکی به ناسیونالیسم اند و ناسیونالیسم یک پایه اساسی فاشیسم است. تردیدی نیست حکومت اوکراین را اساساً فاشیستها تشکیل دادند و کودتای میدان در سال ٢٠١٤ با رهبری و پول آمریکا و سازماندهی آگاهانه فاشیست ها صورت گرفت. فاشیست های گردان آزوف و گروههای مشابه دیگر، نیروی سرکوب الیگارش های اوکراینی هستند که از داعش کثیف تر و خشن ترند. اما ناسیونالیسم عظمت طلب روس نیز از همین جنس است. بایدن و جانسون و مکرون دمکرات نیز از همین جنس اند و در دو هفته اخیر دنیا با چشمان مملو از حیرت دید که زیر پوسته نازک دمکراسی چه گندابی لانه کرده است. بنزین ماشین جنگ ناسیونالیسم است، کوبیدن بر عرق ملی و تاریخ جعلی و تهدید قومی و زبانی، ناسیونالیسمی که کمی داغ شود در ایستگاه فاشیسم و پاکسازی قومی ظهور میکند. ناسیونالیسم و فاشیسم ایدئولوژی جنگ در هر دو سوی منازعه است. در این جنگ نمیتوان دنبال مقصر گشت. همه عناصر اساسی درگیر جنگ در دو سوی جدال مقصر و مسئول وضعیت کنونی اند.

“جنبش مقاومت توده ای در اوکراین”
دولتهای غربی از “جنبش مقاومت توده ای در اوکراین” سخن میگویند. جنبش مقاومت توده ای وجود خارجی ندارد. آنچه هست دولت و ارتش زلنسکی و گروه های فاشیستی در حکومت و ادغام شده در ارتش هستند که کل دنیای دمکراسی برای آنها سوت میزند و از یک دلقک “قهرمان” ساخته اند. این “جنبش مقاومت” ادامه جنگ ناتو در اوکراین است، چیزی شبیه ارتش آزادیبخش کوسوو در یوگسلاوی سابق یا داعش در سوریه و عراق. دولت زلنسکی مردم اوکراین را از شانزده سال ببالا گروگان گرفته تا ناچار به شرکت در جنگ و گوشت دم توپ و موشک کند. بدون تردید تعدادی هم با روحیات ناسیونالیستی و تحت تاثیر همین حکومت و تبلیغات، داوطلبانه از ارتش اسلحه گرفتند. اما این از ماهیت ارتجاعی این حرکت چیزی کم نمیکند. برای مارکسیست ها جنبش مقاومت فی النفسه و درخود قابل حمایت نیست. انواع مقاومت ارتجاعی و نیروهای نیابتی داریم که ادامه سازمانهای جاسوسی و نظامی و نیروهای ارتش حرفه ای اند. بلاک واتر و پیمانکاران نظامی، گروه ها و دستجات اسلامی که قرار است بزودی از جبهه دیگری، احتمالا افغانستان، موی دماغ روسیه و پوتین شوند، وارد این جنگ خواهند شد. مقاومت توده ای تحت یک رهبری انقلابی و مستقل از دولتها علیه فاشیسم و اسلام سیاسی حرکتی قابل دفاع است اما هرچه نامش “جنبش مقاومت” باشد قابل دفاع نیست.

چه باید کرد امروز
سیاست کمونیستها و طبقه کارگر در قبال جنگ امپریالیستی تنها میتواند سیاستی لنینی باشد. کارگران و کمونیست ها در تبلیغات سرمایه داران و جنگ طلبان متفرقه سهیم نمیشوند بلکه علیه جنگ از موضع منفعت طبقاتی و انترناسیونالیستی دخالت می کنند. لذا فراخوان ما به طبقه کارگر در روسیه و اوکراین بروشنی اینست که نیروی جنگ ارتجاعی امپریالیستی نشوید، در صف نیروهای دولتهای “خودی” پوتین و زلنسکی و موئتلفین آنها قرار نگیرید، به منافع آنی و آتی و طبقاتی خود توجه کنید. ما میگوئیم این جنگ کارگران نیست، جنگ سرمایه داران است. منفعت ما مبارزه برای ختم فوری جنگ، اعتصاب و اعتراض برعلیه جنگ، و برگرداندن لوله تفنگها و اعتراض علیه جنگ طلبان و دولتهای “خودی” است. در اروپا و آمریکا یک سیاست کارگری بر اعتصاب برای ختم جنگ، ممانعت از ارسال تسلیحات و لجستیک جنگ برای اوکراین، تقابل با نژادپرستی عریان رسانه ها علیه روس تبارها و پناهجویان “غیر اروپائی”، تقابل با تحریم تجاری و اقتصادی که دودش به چشم کارگران و مردم محروم روسیه میرود، تقویت یک صف انترناسیونالیستی کارگری است که حرف متمایزی در قبال کل جنگ امپریالیستی میزند.

فی الحال و با گذشت دو هفته از جنگ، همانطور که انتظار میرفت و ما بدرستی تاکید کردیم، جهان شاهد عقبگردهای بزرگ است. همه ناظر زنده میدانداری کلیسا و نیروهای متعصب مذهبی و فاشیست هستیم، جلوی چشمان ما میلیونها نفر آواره شدند و محل زندگی شان ویران شده است، گرانی در قلب اروپا بیداد میکند و ناامنی را در چهره هر کسی میتوان دید. این جنگ فی الحال خطر استفاده از سلاحهای بیولوژیک و شیمیائی و تاکتیکی اتمی را بالای سر جهان گرفته است. این جنگ باید متوقف شود چون بجز واپسگرائی و جهالت و فقر و ویرانی ارمغانی ندارد.

جنگ شرایط و فرصت های جدیدی را نیز خلق میکند. کمون پاریس و اکتبر اکتبر و انقلابات اروپا در متن جنگ رخ دادند. امروز اوضاع دنیا و جنبش بین المللی کمونیستی کارگری متفاوت است اما کاملا قابل انتظار است که در همین کشورهای غربی، جنبش ضد کاپیتالیستی علیه جنگ و نظم کنونی اینبار روشن تر و با قدرت بیشتری ابراز وجود کند. جابجائی قدرت در زمان جنگ یک امکان هرچند ضعیف و نادر است. کارگر و کمونیسم باید با چشم باز اوضاع را دنبال کند و در مقابل اهداف ارتجاعی جنگ سرمایه داران افق انقلابی خود را قرار دهد. آنچه امروز سنگ بنا و امکای عینی یک حرکت روبجلو و پیشرو را میسر میسازد، تلاش برای شکل دادن به یک صف مستقل طبقاتی و انترناسیونالیستی در مقابل جنگ و اهداف ارتجاعی و ضد کارگری دولتهای بورژوائی است. بیش از هر زمان ضروری است که سیاست کمونیستی در قبال جنگ فعالانه ادامه یابد، کارگران میتوانند با شعار “نه به جنگ سرمایه داران”، “توقف فوری جنگ”، “جنایتکاران جنگی باید محاکمه شوند”، آلترناتیو طبقاتی و راه حل سوسیالیستی خود را طرح کنند.

١٠ مارس ٢٠٢٢