جنبشهای اجتماعی
مصاحبه با میثم آلمهدی – کارگر و از سازماندهندگان اعتراضات کارگران فولاد اهواز
http://www.peykarandeesh.org/index.php/rubriques/2021-01-14-20-35-15/1458-2022-08-23-09-40-35
۵ و ۶ ژوئیه ۲۰۲۲
کارگران فولاد اهواز مجدداً از روز پنجشنبه ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۲، مبارزات خود را به خیابان کشیدهاند. زیر تیغ سوزان آفتاب، در مقابل استانداری خوزستان صدای رسای غریب حویزاوی، نماینده کارگران است که مبارزه طبقاتی را عیان میکند… اینبار اعتراض آنها علیه مسدود شدن کارت تردد هفت کارگر است. او از ارتباط نمایندگان مجلس با مافیای فولاد سخن میگوید؛ به اتهامات واهی دستگاههای فاسد قضایی ایران علیه کارگران پاسخ میدهد و از درآمد بی حد مدیران شرکت و ارتباط آنان با نمایندگان مجلس میگوید: او از درهم تنیدگی سرمایهداران، سیاستمداران و دولت حرف میزند؛ حویزاوی به یاد میآورد که در چنین شرایطی، شرکت در انتخابات، نه تنها هیچ دردی را درمان نمیکند، بلکه ننگ است و نمایندهای که از این انتخابات به مجلس راه مییابد، بدون شک حامی سرمایهداران. او عیان میکند که هیچ یک از قدرتمندان حاضر نیست ثروت خودش واعضای خانوادهاش را علنی کند…
در روز یکشنبه ۲۴ ژوئیه، زیر گرمای ۵۰ درجه، کریم سیاحی در مقابل استانداری خوزستان سخن میگوید: „ما خودمان بلدیم مدیریت کنیم!“ آری، مدت مدیدی است که کارگران فولاد اهواز از خود مدیریتی و مدیریت شورایی کارخانه حرف میزنند؛ کارگران فولاد اهواز همانطور که با چشم باز به مبارزات دیگر کارگران ایران نگاه کردهاند و تجربیات آنان را در مبارزات روزمرهشان در نظر داشتهاند، در همان حال از تجربه مبارزات کارگران آرژانتین نیز باخبرند و میدانند که سرمایهداری دشمن مشترک همه آنان است.
کارگران فولاد اهواز مانند کارگران نیشکر هفت تپه تاریخ بلند و پر افتخاری از مبارزه را پشت سر گذاشتهاند؛ آنان بارها دستگیر و شکنجه شدهاند؛ نمایندهشان را درمقابل دوربین فیلمبرداری نشاندند تا از او علیه خودش و کارگران دیگر „اعتراف اجباری“ بگیرند؛ از کار بیکارشان کردند تا کارگران دیگر را به وحشت بیاندازند…، ولی کارگران فولاد اهواز همچنان به یکدیگر وفادار میمانند. آنان در آتش مبارزه و کوره کارخانه به فولاد بدل شدهاند و نشان دادهاند که مبارزه طبقاتی را با آتش وجود خود شعلهور نگه خواهند داشت…
کارگران نشان دادهاند که بدون دخالت احزاب سیاسی رنگارنگی که گمان میکنند کارگران تنها در انتظار دستورات و رهبری ایشان نشستهاند، به خوبی میتوانند از عهده مبارزاتشان بر بیایند و در برابر مشکلات، راه حل بیابند. کارگران فولاد اهواز در انتظار ناجی ننشستهاند و خود ناخدای سرنوشت خویشاند…
گروه ملی فولاد اهواز در سال ۱۳۴۲ ابتدا با بخش لولهسازی و سپس با بخش دو، که تیرآهن تولید میکند، کارش را آغاز کرد. بعدا فلزسازی (که فنس و باری و غیره تولید میکند) و سپس به تدریج بخش فولادسازی، و دست آخر بخش کوثر که مفتول و میلگرد تولید میکرد، به آن اضافه شد.
این کارخانه نخستین کارخانه محصولات نوردی فولاد در ایران است. در سال ۴۶ با نصب تجهیزات و مونتاژ ماشینآلات، خطوط تولیدی دیگری نیز به آن اضافه شد. در جریان خصوصیسازیهای اموال دولتی در ایران، بر اساس ماده ۴۴ قانون اساسی، گروه ملی صنعت فولاد به امیرمنصور آریا (مه آفرید خسروی) واگذار شد (خود او نیز پس از آشکار شدن رسوایی اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد تومانی، به منظور جلوگیری از افشای نام بقیه متحدانش، اعدام شد). در همین روند خصوصیسازی است که با تقلیل تعداد کارگران از هفت هزار نفر به چهار هزار نفر، ضریب استثمار در کارخانه شدت مییابد.
از سال ۱۳۹۲ کارگران این کارخانه بهطور متناوب، برای احقاق حقوقشان در اعتراض و اعتصاب بسر میبرند.
میثم آلمهدی یکی از کارگران شناخته شدهی گروه ملی فولاد اهواز است. او که در اردیبهشت سال ۱۳۸۶ کارش را آغاز کرده بود، ابتدا به عنوان کارگر روزمزد و در رستوران کارخانه، و سپس با قراردادهای موقت در بخش تولید به کار مشغول شد و تا زمانی که به اجبار مخفی شد و سپس ایران را ترک کرد، در همان کارخانه اشتغال داشت.
با او در ارتباط با مبارزات این کارگران به گفت و گو نشستیم…
ب. ق
مصاحبه با میثم آلمهدی
سؤال: آیا کارخانه فولاد اهواز یک دورهای دولتی بوده؟
میثم: بله. دولتی بوده. این کارخانه تا زمان ریاست جمهوری احمدینژاد دولتی بود. طرح واگذاری کارخانههای بزرگ در دوره احمدینژاد به میان آمد. به خاطر طرحهای دوره احمدینژاد و بهخصوص واگذاری کارخانه به بخش خصوصی، هرگز با ما قرارداد دائم نبستند. سه ماه به سه ماه با ما قرارداد میبستند. در آن دوره اتفاقات بسیاری در کارخانههای صنعتی ایران افتاد. یک دفعه ادعای ورشکستگی چند کارخانه را مطرح کردند؛ مثلا کارخانه ما را زمانی گفتند ورشکسته است که ما در حال تولید بودیم. تولید درستی هم داشتیم؛ ولی اعلام ورشکستگی کردند و گفتند که کارخانه „سودده“ نیست و به صورت خیلی صوری، بدون آنکه مزایدهای برگزار شود به بخش خصوصی واگذار شد. باندهای سرمایهداری مرتبط به احمدینژاد بودند که آمدند و کارخانه را گرفتند؛ آریا منصور هم یکی از آنهاست که نه تنها صاحب کارخانه فولاد بود، بلکه راهآهن ایران و مجموعه کارخانههای داماش نیز متعلق به او بود. او بعدها به جرم اختلاص اعدام شد؛ ولی همه کارگران هم میدانند که اعدام این شخص فقط به خاطر این بود که بقیه قضایا لو نرود، چون در دادگاه مرتب میگفت: „من اسم همه را میگویم“. بعد از آن اعدام شد. ودر عین حال نباید ما فراموش کنیم که در دوره احمدینژاد تعداد زیادی مناطق آزاد اقتصادی و تجاری درست شد١. میدانیم که خود این ساختار مناطق آزاد تجاری، ضد طبقه کارگر است، چون وضعیت کارگران در مناطق آزاد یک فاجعه است؛ بهخصوص در منطقه اروند که خودم در آنجا زندگی کردهام و میدانم وضعیت طبقه کارگر و فرودست بعد از اعلام مناطق آزاد تجاری و خصوصیسازیها چگونه شد.
سؤال: اراضی مناطق آزاد تجاری چگونه تأمین میشود؟
میثم: ما در اهواز چند دوره مصادره زمین داشتیم. از دوره پهلوی شروع شده است، تا کنون ادامه دارد. در دوره رفسنجانی مصادره زمینها برای طرحهای تولید نیشکر بود. برای تأمین مناطق آزاد رفسنجانی سبک خاصی را برای مصارده زمینهای مردم ابداع کرد: زمینهای مردم را از کارآیی خارج میکردند؛ مثلا روی رودخانهها سدهای زیادی را ساختند و با مدیریت نادرست، آب خلیج وارد زمینهای مردم شد و آنها شور و غیرقابل کشت کردند و به تدریج به کویر تبدیل شدند؛ بعد این زمینها را با قیمتهای بسیار ارزان از مردم خریدند. مردمی هم که مقاومت کردند، زندانی شدند و بعضی هم تا به امروز حاضر نشدهاند تن به فروش اجباری بدهند و همچنان در حال مبارزه هستند، باوجودیکه زمینهایشان، زمینهای آبا و اجدایشان به اسم دولت شده است، آنجا زندگی میکنند و حاضر نیستند زمینها را تحویل بدهند. مناطق آزاد تجاری اکثرا در زمینهای مردم درست شده.
سؤال: در کارخانه فولاد نسبت کارگران فارس، عرب یا لُر چگونه بود؟
میثم: در کارخانه فولاد کارگران عرب نسبتا زیاد بودند. کارخانه فولاد نسبت به کارخانههای جدید که بیشتر عربستیز هستند، استثناء بود. در خیلی از کارخانههای جدید یا در شرکتهای نفت به وضوح خیلی ناسیونالیستی و نژادپرستانه برخورد میکنند و مستقیم میپرسند… و اگر اسم یا فامیل عربی داشته باشی، شما را ثبتنام نمیکنند. کارگران عرب مجبور میشوند فامیلی خود را عوض کنند تا بتوانند کار گیر بیاورند و کار کنند. مثلا شما بهطور مشخص بگویی “ آلمهدی، تمیمی، بنیطُرُف…“ اینها فامیلهای عربی هستند که مخصوص مردم بومیست. برای همین راحت میشود تشخیص داد که این افراد عرب هستند.
سؤال: در کارخانه فولاد با کارگرهای عرب چه رفتاری میشد؟
میثم: ما یک دوره بسیار سخت را در فولاد گذراندیم یعنی دوره تعدد کارفرماها. در اهواز اکثر کارفرماها غیربومی هستند. این غیربومیها وقتی بهعنوان سرمایهدار قرار است به مناطقی بیایند که تعداد زیادی مردم عرب در آنجا زیاد زندگی میکنند، به آنها میگویند که مردم عرب، مردمی خطرناک با برچسبهای مختلف هستند. حالا بگذریم که چگونه میخواهند از آنها کارگر ارزان تولید بکنند. وقتی تعدد کارفرما در آنجا زیاد بود این تبعیضها هم بسیار زیاد بود. مثلا من با سابقه کار طولانی تکنسین بولومینگ، یکی از نادرترین دستگاههای آنجا بودم اما به صرف این که عرب هستم، حق تکنسینی را به من نمیدادند و یک کارگر غیرعرب که اصلا دستگاه را نمیشناخت میشد سرپرست من. بعد از مدتی متوجه شدم که من سرپرست دارم و بعدها فهمیدم آن سرپرستی که سمت کارگری مرا برده بود، دارد دو برابر من حقوق میگیرد. از این رفتارها زیاد بود؛ حتی کارگرهای متخصصی که عرب بودند و تحصیلات متالوژی، مکانیکی و مربوط به تولید داشتند، سرپرستهای آنها افرادی بودند که با رانتهای دولتی و از طریق پارتیبازی آمده بودند و آن هم در رشتههای بیربط؛ مثلا مهندس سرپرست ما، مهندس آبیاری کشاورزی بود درحالیکه ما مهندس متالوژی عرب، تکنسین عرب و کارگر با تجربه عرب داشتیم؛ ولی هیچکدام به مرحلهایی نمیرسیدند که به آنها سمتهای خاصی را بدهند، چون فکر میکردند اینها هر جا بروند تودههای خودشان را زود جمع و سازماندهی میکنند، برای همین همیشه آنها را به حاشیه میبردند تا امکان سازماندهی نداشته باشند.
سؤال: آیا این سیاست از بالا دیکته میشد یا خود کارفرماها این تصمیم را میگرفتند؟
میثم: فکر میکنم در واکنشهای نژادپرستانه دستور دولتی نمیبینیم بلکه ساختار آن سیستم امتیازات و جایگاههایی به اشخاص میدهد که از آن جایگاهها آنها صاحب این قدرت میشوند که فکر کنند میتوانند بر پایه نژاد، کار را با دیگران تقسیم بکنند. چرا میگویم جایگاهها؟! فرض کنیم یک شخص فارس بهعنوان سرمایهدار از تهران میآید: اولاً دارد از تهران میآید که پایتخت آن کشور است و ثانیاً صاحب یک زبانی است که فکر میکند زبان سلطه و قدرت است. او میآید به شهری که در حاشیه آن کشور قرار دارد، پس حتی به همطبقهایهای خودش هم یک نگاه از بالا به پایین دارد، چه برسد به من کارگر. سیستم از طریق نابرابری، ستم و تبعیضهای ملی این جایگاهها و قدرت را به آنها میدهد تا رفتارهای نژادپرستانه و نگاههای تبعیضآمیز داشته باشند.
سؤال: آیا این یک معضل ساختاری است؟
میثم: دقیقا! ما نمیتوانیم به مسئله نژادپرستی حداقل در جغرافیایی که من زندگی کردم و مثال میزنم، بهعنوان یک رفتار لحظهای و آنی نگاه بکنیم بلکه این رفتارها تکرار شونده است و در طول و عرض ساختار یک سیستم تولید شده. طبقه، تبعیض، نژادپرستی و ستم و غیره یک شب تولید نشدهاند بلکه تاریخ بسیار طولانی دارند.
سؤال: بین خود کارگرها، مثلا کارگرهای فارس، لُر یا عرب در کارخانه چه رابطهای حکمفرما است؟
میثم: رفتارهای سرمایهداری، تولید کننده جریاناتی است که در میان کارگران تبعیض ایجاد میکند. در رابطه با کارگران، با طبقه روبهرو هستیم، نه با افراد. طبقه تحت تاثیر جریانهای اقتصادی قرار میگیرد، تحت تاثیر روند جایگاه قرار میگیرد. یعنی خیلی واضح اگر به کارگری پیشنهاد کاری یا سمتی را بدهند، به دلیل شرایط کاری و فقری که در جامعه وجود دارد، آن کارگر میپذیرد؛ حتی اگر بداند که حقش نیست. تبعیضها اکثرا در ارتباط با کارگر عرب و غیرعرب خیلی مشخص و واضح است. من رفقایی داشتم که غیرعرب بودند ولی چون با مای عرب مینشستند و رفتوآمد داشتند، آنها را هم متهم میکردند به این که گرایشهای تجزیهطلبانه و بدی دارند. این افراد حتی در خود ساختار کارگری در میان بعضی از کارگرها منزوی میشدند چون با عربها میگشتند. وقتی به نمای دیگری از کارخانه نگاه بکنیم، به این نما که یک کارخانه کارگرانش معترض هستند، کارخانه خوب کار نمیکند، آنجا مشکلات و تضادها کلی میشود. اگر کسی از این رفتارها استفاده بکند، خودش منزوی میشود. ما در مورد کارگر عرب صحبت میکنیم که تبعیض و ستم ملی علیه او بیشتر است، قاعدتا آن کارگر به دلیل این که دچار تضاد طبقاتی و اجتماعی بیشتری است و از جامعه بیشتر حذف میشود، رادیکالتر است. در شرایط رادیکال حتی انسانهایی که رفتارهای ناسیونالیستی و نژادپرستانه میکنند، مجبورند بیایند و کنار نیروی رادیکال بایستند؛ چون نه قدرت رودررویی با جریان کارگری رادیکال دارند و نه از لحاظ اجتماعی قدرت ایجاد تشکل یا یک جمعی را که بتواند علیه این جریان باشد. در ساختار تشکل، کارگرانی داریم که از جریانهای مختلف هستند؛ ناسیونالیست، نژادپرست و… هم در بینشان وجود دارد. اما چون با کارگران رادیکال تشکل ایجاد کردهایم، آن جریان ناسیونالیست و نژادپرست کنترل میشود. موضوع دیگر فرهنگی است که در این تشکلات ایجاد میشود. اگر امروز رفتارهای ناسیونالیستی و نژادپرستانه ناآگاهانه در میان کارگران وجود دارد، در ساختار این تشکلات از بین میرود.
سؤال: مبارزه کارگران کارخانه فولاد اهواز چرا شروع شد؟Fulad-ahvaz-3.jpg
میثم: فکر میکنم وقتی در مورد کارگر صحبت میکنیم، مهم است که بدانیم در چه برهه زمانی و مکان جغرافیایی صحبت میکنیم. فکر میکنم کارگرانی که در اهواز کار میکنند، همیشه یک ستم مضاعفی را دیده و لمس کردهاند. همیشه این حس وجود دارد که حذف شدهاند. با برچسب „انسان خطرناک“، هرگز تفکرت و ایدهات به رسمیت شناخته نمیشود. ساختار سرمایهداری قاعدتا این اوضاع را ایجاد میکند. هیچ جای دنیا استثنا نیست. مسئله دیگر: آن کارگر حذف شده در درون جامعه را حالا در درون کارخانه داریم. قاعدتا اعتراضات کارگری همیشه از تضادهای طبقاتی شروع میشود؛ همیشه از اختلافات دستمزدی و ندادن دستمزد شروع میشود. اینها هویت اعتراضات کارگری است. در فولاد اهواز این امر زمانی اتفاق افتاد که بعد از واگذاری کارخانه به بخش خصوصی و مشخص شدن اختلاس بزرگی که در کارخانه صورت گرفت، قوه قضاییه کارخانه را مصادره کرد. در درون این مصادره کردن، تولید ما به حساب قوه قضاییه میرفت. ما کم کم شروع کردیم به اعتراض. اساس اعتراضمان این بود که شما وقتی به صورت صوری میآیید و کارخانه را به اقساط به یک سرمایهدار میدهید، ما کارگران ترجیح میدهیم دستمزدهایمان کمتر بشود ولی خودمان در مناقصهها شرکت کنیم و مالک کارخانه بشویم. ما هم میتوانیم کارخانه را اداره کنیم، تازه خیلی فنیتر از سرمایهداران و مدیرانی هستیم که از بیرون میآیند. این ایدهها، این لحظهها، این دستمزد ندادنها شروع اعتراضات بود. فکر میکنم جریانات کوچک، ما را به مبارزین بزرگ تبدیل کردند.
ببینید، ما وقتی میآییم از اعتراض صحبت میکنیم، اعتراض برای دستمزد است؛ یک لحظه آغاز است. دستمزد میتواند موضوعی باشد که من کارگرِ درون کارخانه را حول یک محور اعتراضی جمع کند. اما تعدد ستمها و نابرابریها آنقدر زیاد است که دستمزد میتواند بهانه خوبی باشد برای فعالین تا بتوانند کلیه کارگران را حول یک مطلب جمع کنند و در روند اعتراضات، دستمزد میشود یک بهانه و به فراتر از بحث دستمزد میرود و مطالبات بیشتری را مطرح میکند.
سؤال: یادتان هست که اعتراضات چه زمانی شروع شد؟
میثم: در سال ۱۳۹۲ اولین اعتراض ما برای این بود که لیبرالها یا پیمانکارهای متعددی که در کارخانه بودند را بیرون کنند و ما فقط با یک کارفرما سر و کار داشته باشیم. شاید از نظر شما این موضوع خندهدار باشد. قضیه این بود که ما در کارخانه بخشهای متعددی داشتیم، گفتم بخش لولهسازی، بخش فولادسازی، بخش تیرآهن و مفتول، بخش ماشینسازی… تمام اینها هر کدام یک کارفرما داشت. کارفرمای بخش یک دستمزد میداد، کارفرمای بخش سه بیمه نمیداد… برای همین امکان آن نبود که حول یک دغدغه جمع بشویم. مهمترین نقطهای که ما باید روی آن تمرکز میکردیم این تعدد پیمانکارها بود. وقتی این پیمانکارها رفتند، موضوع شد دستمزدها. این را هم بگویم که اتفاق جالبی پیش آمد: یک پیمانکار که از نظر مالی قوی بود را گذاشتند. ما فکر میکردیم وقتی این پیمانکار دستمزدها را ندهد، سازماندهی را شروع میکنیم.
ولی این پیمانکار از نظر مالی قوی بود و دستمزدها را به موقع میداد و ما نمیدانستیم ایده بعدی چیست. مانده بودیم که چرا این کار را کردهاند. همین آریا منصور و خسروی، وضع مالیاش خیلی خوب بود و دستمزدها را پرداخت میکرد و ما حرصوجوش میخوردیم و حس میکردیم همه چیز به بن بست خورده است، نمیدانیم چه کار بکنیم.
از سال ۱۳۹۴ یا ۹۵ که وضع کارخانه رو به ورشکستگی رفت، دیگر اعتراضات به اوج خودش رسید. یعنی اعتراضات به شکلی بود که وقتی ما میخواستیم اعتصاب بکنیم. کارگرها نمیگفتند اعتصاب. کلمه اعتصاب را به کار نمیبردند. میگفتند میخواهیم خط را بخوابانیم، یا ما کار نمیکنیم. ما کارگرهای مارکسیست، این طور نمیگفتیم؛ دغدغهمان جا انداختن ادبیات خودمان هم بود. یادم است که آن زمان نمیدانستیم چه کار کنیم، بنویسیم؟ چاپ کنیم؟ شروع کنیم در واتسآپ با این ادبیات صحبت کردن…؟
بگذارید در همین رابطه یک خاطره برایتان تعریف کنم:
من تکنسین مکانیک دستگاههای بلومینگ بودم.٢ من اوپراتور نبودم که با دستگاه کار بکنم، کارهای مکانیکی دستگاه با من بود. یک روز خیلی اتفاقی از سرخوردگی آن که همه چیز دارد به دیوار میخورد و… البته بین ما کارگرها باعث عصبی شدن هم میشود؛ مهندسین همیشه در کارخانهها خودشان را از دیگران بهتر میدانند و فکر میکنند اصلا جزو طبقه کارگر نیستند. ما همیشه در دستگاههای حساس یک سویچ مخفی داریم، این سویچ مخفی را یک کارگری که قبل از من تکنسین آنجا بود به من یاد داد. آن روز من این سویچ مخفی را کار انداختم و کارخانه خوابید. هر کاری کردند این دستگاه کار نکرد. مکانیک آوردند، برقی آوردند، همه مهندسین بودند. من هم آنجا بودم و سیگار میکشیدم و نگاهشان میکردم. وقت رفتن به خانه بود. من رفتم که لباسم را عوض کنم؛ مهندس گفت: „کجا داری میری؟“. گفتم که دارم میرم خانه. گفت: „دستگاه هنوز به کار نیفتاده“. گفتم که کار نکنه، مگه من مسئولش هستم؟ گفت: „بله، شما مسئولش هستی“. گفتم که من مسئولش هستم ولی مالکش که نیستم. صاحبش بیاید راه بیندازتش. گفت: „این ادبیات چی است؟! ضد انسانی است“. گفتم که خب، وقت استراحتم است. خسته هستم. ساعت کارم تمام شده و میخواهم بروم خانه. او نمیدانست چه کار کند. بههرحال من رفتم خانه و آنها مجبور شدند بیایند خانه دنبالم. بعد از دو روز این خط را راه انداختم. هیچ کارگری حاضر نمیشد دستگاه را راه بیاندازد، خیلیها سویچ را میشناختند. مرا جابهجا کردند و کردند اوپراتور همین دستگاه یعنی بردنم بالا. خیلی اتفاقی، حواسم نبود و داشتم غلتکها را آموزش میدیدم که یک دفعه دیدم بیسیم روبهرویم است. یادم افتاد که این بیسیم خیلی بهتر از مسیج و غیره است. سیصد کارگر یک دفعه صدای منو میشنوند و این خیلی خوب است. چند هفتهای از این ماجرا گذشت و آمدم سر کار. صبحکار بودم. یک همکار با خودم داشتم که یک خورده ترسو بود. بهش گفتم که نگاه کن، فردا میخواهم اعتصاب کنم. اگر فردا میآیی، کار نمیکنی! اگر میخواهی فردا نیا. من حاضرم جورت را بکشم ولی نیایی اعتصابشکنی بکنی. گفت که باشد من نمیآیم. فردایش در دستگاه آهن انداختم. مهندس بیسیم میزد که چرا کار نمیکنید؟ بهش گفتم که من کار نمیکنم. سیصد کارگر در بخش، همه صدای منو در بیسیم میشنیدند. مهندس گفت: „که چرا کار نمیکنی؟“. گفتم که سفره زن و بچه من خالی است. چرا باید کار بکنم؟ چرا باید عرق بریزم؟ چرا باید جانم و روحم را اینجا خسته بکنم، در حالیکه هیچ چیزی نه برای شادی زن و بچهام، نه برای خوشحالی خودم توش نیست؟ گفت: „داری تهدید میکنی؟“. گفتم که نه، تهدید نمیکنم بلکه دارم اعتصاب میکنم. اولین کلمه اعتصاب در کارخانه آنجا بود. گفت: „تو تنها این کار را میکنی؟“. در آن لحظه خیلی ترسیدم، چون ریتم بود. دیدم تمام بیسیمها به صدا درآمد که „نه، همهمان با هم هستیم“. این را که گفتند، آنجا واقعا حس کردم که صدای ما را رفقایمان میشنوند.
سؤال: به چه دلیل اعتصاب کردید؟
میثم: ما با موضوع دستمزد شروع کردیم. در اولین سالی که اعتراض کردیم، شش ماه به ما دستمزد نداده بودند. اولین اعتصاب و اعتراض ما خارج از کارخانه بود. این اولین اعتراضی بود که در خارج از کارخانه انجام دادیم؛ آخر سال ۱۳۹۵ و اوایل سال ۱۳۹۶ بود که ما ۱۷ روز از کارخانه خارج شدیم و تمام درهای آنجا را بستیم. نه تولیدی خارج شد و نه چیزی وارد شد؛ تا این که سه ماه دستمزد به ما دادند.
تعداد بسیار زیادی از اعتراضات کارگری همیشه با محوریت تضادها و تبعیضهای دستمزدی و پرداخت نکردن دستمزدها، از چنین نقطههایی شروع میشود. فکر میکنم در این نقطهها نمیایستد و به فراتر از اینها میرسد. همان طور که گفتم، سال ۱۳۹۵ اولین اعتراضی که کردیم، شش ماه دستمزد نگرفته بودیم. در آخرین اعتصابی که کرده بودیم، کارخانه هیچ بدهی به ما نداشت. ما وارد فاز بعدی مبارزهمان شده بودیم که رو در رویی با مافیای فولاد بود (حال اینکه مافیای فولاد چه تاثیری روی „مُناخ“ یا زیستبوم و حتی انسانهایی که آنجا زندگی میکنند دارد، مسئلهایست که شاید در فرصت دیگری بتوانیم در بارهاش صحبت بکنیم.). بههرحال ما فراتر از دستمزد رفته بودیم و حتی فکر میکنم فراتر از مطالبات کوچک: شاید زمانی موضوع دستکش، بهداشت و ایمنی محل کار بود. اینها دغدغههای کوچکی بودند که روزمرهگی داشت و ما تلاش میکردیم از طریق آنها موضوعاتی را مطرح کرده، زندگی کارگر را یک جوری زندگی اعتراضی بکنیم تا برسیم به نقطه دستمزد که میتواند نقطه مهمی برای کلیت دغدغه در درون یک کارخانه و حرکت کارگری باشد.
سؤال: شما اصراری داشتید که جو اعتراضی بشود؟
میثم: میدانیم ما کارگران یک طبقه هستیم و این طبقه صاحب گفتمان و ایدههای سیاسی است. شاید ما در آن مرحله میخواستیم که به شکلی این گفتمان سیاسی طبقه خودمان را در میان کارگران ترویج بدهیم تا درک بیشتری وجود داشته باشد. „ترویج دادن“ در میان کارگران فکر میکنم ادبیات درستی نیست، بلکه در واقع میخواستیم یادآوری بکنیم؛ چون دردهای طبقه کارگر همیشه با خودش هست. یک جاهایی یادآوری میشد، چون گفتمان سیاسیمان هم مهم بود. در فضای غیر اعتراضی این امر میتوانست پتانسیل مناسبی باشد برای سازماندهی و ایجاد یک حرکت اعتراضی. چون هر اعتراضی باید از مرحلهها و نقطههای کوچکی شروع بشود تا بتواند به نقاط بزرگتر برسد. به این درک فکر میکنم رسیده بودیم که نمیشود با کلیات موضوع را پیش برد. باید میرفتیم سراغ اعتراضات کوچکتر تا بتواند آن روح و پتانسیل اعتراضی طبقه را زنده کند.
سؤال: ولی شما خودتان هم کارگر بودید و از بیرون این کار را نمیکردید، درست است؟
میثم: خودمان هم کارگر بودیم ولی همه کارگران دغدغهمند نیستند. میخواهم بگویم که امروز کارگرانی داریم که از لحاظ وضع مالی و جایگاه طبقاتی دغدغهمند نیستند. در عین حال کارگرانی داریم که ضعیف هستند و در وضعیت فقر و تبعیض زندگی میکنند. قاعدتا آنها بیشتر دغدغهمند هستند و پیوند میان دغدغههای خارج از کارخانه و داخل کارخانه را آنها ایجاد میکنند؛ به تدریج آنها میشوند کارگران پیشرو طبقه که گفتمان سیاسی طبقهشان، برایشان اهمیت دارد. دغدغه ادبیات طبقه خودشان را دارند و تلاش میکنند بین همکاران و رفقایشان کار بکنند تا در نهایت این طبقه به وحدتی دست بیابد.
سؤال: میگویید برای شما دو نوع کارگر در کارخانه وجود دارد. کارگرانی که فعالتر برخورد میکنند و آنهایی که کمتر فعال هستند، تفاوت آنها در چیست؟
میثم: یک نکته را توضیح بدهم. از لحاظ مالی اختلاف داشتیم. مثلا ما کارگرانی داشتیم که به اصطلاح یقه سفیدها یا مهندسین بودند که دستمزد آنها پنج برابر و حتی ده برابر کارگرهای دیگر است. کارگرانی هم داشتیم که درون کارخانه کار میکردند ولی از یک خانوادهای بودند که از لحاظ مالی مشکلی نداشت و سر کار آمدنشان صرفاً برای بیمه بود. اما مهمتر از اینها یافتن محوری بود که همه این کارگرها (یعنی هم کارگر دغدغهمند وهم کارگر بیخیال که از اعتراض خسته شده بود) را دور هم جمع کند؛ فکر میکنم این نقطه عطفی بود در جریان تشکل ما.
سؤال: رژیم در آن زمان با شما چه برخوردی کرد؟ آیا وقتی کارفرما برخورد میکرد، رژیم کاری نداشت؟
میثم: دو نوع برخورد داشتیم: یکی برخورد در داخل شرکت بود و دیگری برخورد امنیتیِ اطلاعات، لباسشخصیها و پلیس. ما در برابر دو واکنش بودیم: یکی واکنش مدیریت که اخراج یا تهدید به اخراج میکرد و یکی واکنش امنیتی خارج از کارخانه. هر دو با هم هماهنگ بودند و قواعد خیلی واضح و روشن و شفافی داشتند. پلیس حامی سرمایهداری است. دولت حامی سرمایهداری است. به خاطر همین در این دو برخورد ما شیوهها و رفتارهای مختلفی داشتیم که چطور بتوانیم اینها را تا حد امکان خنثی بکنیم یا در حد امکان هزینهای که پرداخت میکنیم کمتر باشد. تلاشهامان گاهی جواب نمیداد و گاهی هم میداد؛ با اعتراضها پیش میرفتیم. خودم یک دوره شکنجه شدم. حدودا بیش از چهار پنج بار بازداشت شدم.
سؤال: هر بار که بازداشت میشدید چه مدت در زندان نگهتان میداشتند؟
میثم: یک دوره در سال ۱۳۹۴، یک ماه در سیاهچال، در یک اتاق بسیار کوچک شکنجه شدیم. حدود سال ۱۳۹۵ بازداشتهای موقت به این صورت بود که تلفن میزدند و اگر جواب نمیدادی، میآمدند دم در خانه بازداشتت میکردند. یک بار زنگ زده بودند و من جواب نداده بودم. آنها به همسرم تلفن زده بودند و تهدیدش کرده بودند و آدرس مدرسه دخترم را داده بودند و غیرمستقیم به او گفته بودند که „ممکن است یک موتور به بچه شما بزند. به میثم زنگ بزن و بگو که تلفنهاشو جواب بده!“ من مجبور شدم آن روز بروم. یک بار هم در کارخانه بازداشتم کردند. جلوی تمام کارگرها کیسه سیاه گذاشتند روی سرم و بردندم. مجبور میشدیم در خیلی جاها صحبت نکنیم چون بعضی جاها حرکتمان هنوز جوان بود. بعضی از کارگرها میترسیدند. ما مجبور بودیم خودمان را سانسور کنیم تا بتوانیم نفس بکشیم، بتوانیم اعتمادبهنفس را بین کارگرها بیشتر بکنیم و ترس را از آنها دور کنیم.
دورههای بازداشتی سخت بود. فقط من نبودم، خیلی از کارگرها بودند. من در باره خودم میگویم. بازداشتهای متعدد… وزارت اطلاعات همیشه میآمد سر کار و اذیت میکرد. چند بار اخراجمان کردند.
آنها با لباس پلیس نمیآمدند. لباس شخصی بودند. اگر به قصد بازداشت میآمدند داخل خانه، همراه و با همکاری پلیس میآمدند یعنی دو سه تا ماشین پلیس و دو سه تا ماشین از لباسشخصیها.
سؤال: به چه جرمی شما را در خانه بازداشت میکردند؟
میثم: من عرب هستم و خیلی از کارگران عرب این مشکل را داشتند. تا ما را میگرفتند متهم میکردند به عضویت در جریانهای مثلا ناسیونالیستی رادیکال عربی، گرایشهای مذهبی رادیکال و…
رودررو بهت میگفتند به تو برچسب میزنیم و اسم تو را در درون جامعه خراب میکنیم؛ یا میگفتند که میتونیم راحت اتهامی به شما بزنیم و شما را به زندان ببریم. سازماندهی کارگری برایشان خیلی مهم بود.
میگفتند که اصلا حق سازماندهی در داخل کارخانه را ندارید. شما این سازماندهی را میکنید چون میخواهید به نقطههای فراتر از دستمزد بروید و ما این را حس میکنیم. آنها همیشه از این که ما سازماندهی کنیم میترسیدند. آنها مشکل بسیار بزرگی با موضوع سازماندهی ما داشتند. اگر هم موضوع سازماندهی را پیش نمیکشیدند به بهانهی دیگری بازداشتمان میکردند ولی در داخل اتاقهای دربسته همهاش در باره سازماندهی از ما سوال میکردند و این که نقش افراد در این سازماندهی چیست. میخواستند به یک فرد برسند. این غیرممکن بود که در جریان حرکت کارگری ما، به یک فرد برسی. چون کارها همه جمعی بود.
سؤال: چرا مجبور شدید فرار کنید؟
میثم: اول یک توضیحی بدهم که چطور شد که زندگی مخفی من شروع شد: آنها بازداشتهای متعددی را انجام میدادند؛ یعنی هر از گاهی کارگری را از در خانهاش میدزدیدند و میخواستند به چیزهایی برسند و بفهمند چطور میشود این حرکت را خواباند. از ما هر کدام که میرفت، میگفت من فقط یک نفرم، اگر اینطور میخواهید فردا نمیرم. وقتی مرا بازداشت کردند، مجبورم کردند روبهروی دوربین بنشینم و به کارهای نکرده اعتراف کنم. آن کارها همه کارهای خطرناکی بود که به عمرم انجامشان نداده بودم. با شوک الکتریکی تهدیدم کردند و روبهروی من یک دوربین گذاشتند؛ من مجبور شدم آن اعترافات را بکنم. بعد از آنکه آن اعترافات را دادم، مرا نشاندند روی صندلی و چشمهایم را بستند و دستبند و پابند به من زدند. گفتند که حالا این فیلم وجود دارد، فردا باید بروی توی تظاهرات، سخنرانی بکنی و به کارگران بگویی که اعتصاب تمام شده و ما باید به کارخانه برگردیم. من هم دیدم که به جرم خیلی سنگینی اعتراف کردهام؛ نمیتوانستم در آنجا ریسک بکنم و کلهشقبازی دربیاورم و گفتم باشد، شما آزادم بکنید، فردا میروم این کار را انجام میدهم. آن روز را به یاد دارم: ساعت دوازده ظهر مرا گرفته بودند و ساعت چهار، پنج صبح که مرا آزاد کردند و نزدیک خانه رساندند، پرسیدند که فردا به اعتراض میروی؟ گفتم که نه. گفتند اما تو قول دادهای که به اعتراض بروی. گفتم که خستهام و تا همین الان بیدار بودهام. به یک شرط به اعتراض میروم: الان که میروم داخل خانه، اگر رفقای من بیدار بودند، فردا میروم چون خجالت میکشم که آنها فکر میکنند که من ترسیدهام. ولی اگر کسی نبود من میخوابم، بگذار کارگرها فکر کنند که من هنوز در بازداشت هستم. البته من نمیدانستم که کارگرها یک بیانیه رادیکال صادر کرده و در آن نوشته بودند که اگر میثم آزاد نشود ما فردا به فرمانداری حمله میکنیم و همه ما میثم هستیم. نمیدانم شاید ناخودآگاه بود که آن حرفها را زدم، فکر میکنم از اعتمادبهنفسی میآمد که از جنبش به دست میآوردم.
وقتی رسیدم به خانه، همه رفقا آنجا بودند. آن روز رفتیم به آن اعتراض. من رفتم بالا و سخنرانی کردم و گفتم که ما چیزی برای از دست دادن نداریم و سینههایمان را خیلی وقت است که نذر گلولههایتان کردهایم. صدای شلیک شما فقط ترس را در دل ما میشکند و ما تا آخرش ایستادهایم.
پلیسهای لباسشخصی را در تمام اعتراضات در میان خود میدیدیم. وقتی میخواستم بروم بالا سخنرانی کنم، رفقا ترسیده بودند. فکر کرده بودند که میثم ترسیده و میخواهد چیزی بگوید که همه چیز را خراب کند. آن سخنرانی را که کردم هیجان مضاعفی در بین کارگران ایجاد شد و من از آن لحظه و از آن روز دیگر به خانه برنگشتم و مرتب جابهجا میشدم. آن روزی که ۴۱ کارگر را در خانههاشان بازداشت کردند، به خانه ما هم حمله کردند. اما چون خیلی وقت بود که من به خانه خودمان نمیرفتم، آنجا نبودم. موفق شدم پنج روز در زیر زمینهای کارخانه مخفی بشوم؛ چون باید در حمایت از کارگران بازداشت شده سازماندهی میکردیم و تظاهرات را ادامه میدادیم. بعد از آن مجبور شدم هفت ماه مخفی زندگی کنم. در این هفت ماه تمام حسابهای بانکیام مسدود شد. اعلام کردند که از کارخانه اخراج شدهام. وقتی من مخفی شدم، پلیس مرتب در آن مدت به خانه ما حمله میکرد و بچههایم نمیتوانستند راحت مدرسه بروند. حتی وقتی به مدرسه میرفتند، پشت سر آنها پلیس به مدرسه میرفت و از معلمها میپرسید که آیا پدرشان نیامده. ترس بسیار زیادی ایجاد کرده بودند. به علاوه همسرم بیماری ام.اس دارد و از سازمان غذا و دارو و هلال احمر ایران داروی رایگان دریافت میکرد (چون یک „بیماری خاص“ محسوب میشود). وقتی موفق نشدند مرا بازداشت کنند، همسرم که برای دریافت سهمیه داروهایش مراجعه کرده بود، فهمید که داروهایش قطع شده. آنها حتی درون هلال احمر هم نفوذ کرده بودند. تحویل غذا و دارو که باید از طریق این سازمان جهانی سازماندهی بشود، در ایران توسط دولت کنترل میشود و به منظور فشار علیه فعالینی مثل من از آن استفاده میکنند. تا به امروز که از آن تاریخ چهار سال می گذرد، ما داروها را در بازار سیاه به چند برابر قیمت میخریم. و باید این داروها را مرتب مصرف بکند. آری، اینطور کارهایی هم با ما کردند.
سؤال: مبارزه شما چگونه با جنبشهای دیگر در ایران مرتبط شد؟
میثم: فکر میکنم جریان کمونیستی در نوع سازماندهی زیاد روی شرکت فولاد تمرکز نکرد. این را فکر و حس میکنم که اتفاقا به دلیل خودمدیریتی و خودآگاهی کارگرهای فولاد بود که آن اتصال درست میانشان ایجاد نشد و باعث شد تا در رابطه با سازماندهی بیشتر صحبت بشود. اما مهم این است که در فرایند چهار ساله این اعتراضات، ما هر روز آگاهتر میشدیم. هر قدمی که رو به جلو برمیداشتیم ضرورتهایمان آشکارتر میشد، شکلهایش عوض میشد ودر سال ۱۳۹۷ دقیقا به نقطهای از اعتراضات رسیدیم که در آن همبستگی طبقاتی به خیابان کشیده شد. ما دیگر سراغ این نرفتیم که در حمایت از کارگران بازداشت شده یک بیانیه بنویسم یا نامه اعتراضی بزنیم، بلکه در حمایت از آنها در خود خیابان بودیم، یعنی در خیابان فریاد زدیم و اعتراض کردیم نسبت به بازداشتها و غیره. این اعتراضاتی که در بارهاش صحبت میکنم ۳۷ روز طول کشید و تا آن زمان یکی از بلند مدتترین اعتصابات خیابانی کارگری ایران بود. در آن فرایند روزیکه خبر بازداشت معلمین را شنیدیم، جهت اعتراض خیابانی را عوض کردیم و به سمت آموزش و پرورش رفتیم. آنجا روبهروی آموزش و پرورش شعار اتحادِ معلم و کارگر را دادیم. همچنین وقتی دانشجویان تهران در حمایت از ما یک آکسیون در دانشگاه تهران برگزار کردند و چند نفر از آنها بازداشت شدند، ما همان شب خبردار شدیم و صبح روز بعد وقتی به خیابان آمدیم، در حمایت از دانشجویان بازداشتی، ترانه „یار دبستانی من“ را خواندیم. این همان نقطه عطفی بود که نشان میدهد این پیوند کاغذی نبود، بلکه حقیقی بود: در کف خیابان بود. این از دیدگاه من خیلی مهم است و تشکر میکنم که به این موضوع اشاره کردید.
سؤال: وقتی شما ترانه „یار دبستانی من“ را میخواندید، در بین کارگران چه اتفاقی افتاد که میگویید پیوند بیشتر شد؟
میثم: ما در اعتراض خیابانی بودیم و شکل فعالیت فرق میکرد. داشتیم به طور مشخص سه هزار کارگر را در خیابان میدیدیم که برخی از مردم هم به آنها پیوند خورده بودند. یادم است که پیرمردهایی میآمدند و در میان ما سخنرانی میکردند؛ مادربزرگها و مادرانی میآمدند در وسط ما سخنرانی میکردند و ما به آنها میکروفون میدادیم و در خیابان صدای آنها میشدیم. اینجا اهمیت این پیوندها مشخص میشد. وقتی بهعنوان یک کارگر داری „یار دبستانی…“ را میخوانی، یک شعار وحدت دانشجویی دادهای و این امر خیلی مهم است. ما انگار در آن لحظه تمام دغدغههایمان را فراموش کرده بودیم و دغدغه ما شده بود دانشجویان بازداشتی؛ و روزی که ما روبهروی آموزش و پرورش ایستادیم، تمام دغدغههای خودمان را فراموش کردیم و دغدغه ما در آن روز و لحظه معلم بازداشتی بود. همچنین سخنرانیها و شعارهایی که میدادیم؛ یکی از مهمترین شعارهای که در آنجا داده شد، „استثمار، بیکاری، پرچم سرمایهداری“ شعاری بود که حالا حتی دغدغه کارگران بیکار هم شده بود. ما وظیفه داشتیم آنها را روی دوش خود بلند کنیم و فکر میکنم اینها لحظات مهمی بودند و حس خوبی را به هر اعتراضی میدادند. این پیوندها، پیوندهای حقیقی و خیابانی و عملی بودند، برای همین از نظر من بسیار مهم و حساس هستند.
سؤال: شما از پیوند خوردن جنبش کارخانهتان با جاهای دیگر در ایران صحبت کردید. یکی از نزدیکترین مراکز صنعتی به شما کشت نیشکر هفته تپه است. شما از یک دورهای آکسیونهای مشترکی هم ظاهرا داشتهاید. لطفاً یک مقدار در این مورد توضیح بدهید.
میثم: در مورد ضرورت این مسئله برگردیم به تاریخ مبارزاتی این دو شرکت و آن را نگاه بکنیم. شرکت هفت تپه تاریخ مبارزاتی طولانی و فعالین کارگری شناخته شدهای داشت؛ کارخانه فولاد نیز تاریخ مبارزاتی خود را داشت. در دهه شصت کارگران فعالی داشت که توسط کمیتههای جمهوری اسلامی بازداشت، شکنجه و خیلی از آنها اخراج شدند. این تاریخچه در شکلگیری این پیوند نقش داشت. ما دو کارخانه بزرگ معترض بودیم. وقتی اعتراضها و اعتصابهایمان را انجام میدادیم متوجه شدیم که ممکن است در این هفته ما اعتصاب بکنیم و در هفته بعدش کارگران هفت تپه. ما در برابر یک معضل هم بودیم؛ اگر ما میخواستیم مستقیم به کارگران هفت تپه متصل بشویم، یک مسئله امنیتی پیش میآمد و باید جوابگو میبودیم. ما نگاه کردیم به تاریخ اعلان اعتصابهای هفت تپه؛ تلاش کردیم تا اعتراضهایمان را با آن جریان مماس بکنیم. هفت تپه هم به همین ترتیب نگاه میکرد به نقطهای که ما فراخوان اعتصاب میدادیم و حرکتهای خودش را با مماس میکرد. ما در درون کارخانهها دو اعتصاب داشتیم ولی به خارج از کارخانهها نرسیده بودیم. تا اینکه کارگران هفت تپه فراخوان دادند، ما هم دو روز بعد از آنها فراخوان دادیم و در روزهای مشخص و زمانهای مشخص در دو شهر مختلف اعتراض کردیم. ما در اهواز و آنها در شوش. داریم از اهواز صحبت میکنیم که یکی از صنعتیترین شهرهای ایران است و شهری است که میتوان زندگی طبقاتی را در آن حس کرد و همچنین از شوش و هفت تپه صحبت میکنیم. با اینکه این دو شهر مماس با هم حرکت میکردند و خیلی تمیز با هم اعترضات را انجام میدادند، ولی دولت هیچ وقت نمیتوانست به بهانه این که „شما دارید با همدیگر فعالیت میکنید“ (و در ایران اتصال دو جنبش به هم جرم محسوب میشود) ما را بازداشت کند. (امروز شاهدیم که دو فعال جنبش معلمین فرانسوی که برای ارتباط با کارگران به ایران سفر کرده بودند، فقط به جرم همبستگی بازداشت شدهاند.)
ما باید تمام اینها را در نظر میگرفتیم و در کنار هم میایستادیم و پیوندهایمان را توی خیابان ثبت میکردیم، بدون این که هزینه در قبال آن بدهیم.
در یک دوره وقتی واکنش دولت به اعتراضات ما، بازداشت کارگران هفت تپه بود، ما هم حرکتمان را رادیکالتر کردیم. برای مثال: به یکی از کارگران هفت تپه که به آنجا آمده بود، در مرکز شهر اهواز، جایی که سه هزار کارگر جمع شده بودیم و کلی مردم و پلیس هم بود، میکروفن دادیم. او سخنرانی کرد و بعد از او من حرف زدم. روبهروی فرمانداری که مرکز پلیس شهر و استان هم هست اعتراض میکردیم و علیه بازداشت کارگران هفت تپه شعار میدادیم. در تقابل با آنها ما به شکل تودهای قدرتنمایی میکردیم و تلاش داشتیم از طریق این قدرت تودهای فشار بیاوریم.
سؤال: تصمیمهایتان را به چه صورت اتخاذ می کردید؟
میثم: در لحظه اول و در نخستین اعتراضات، همه چیز از یک هیجان، یک سخنرانی و یا یک واکنش شروع میشد، اما همان طور که جلو میرفتیم ضرورتهای همفکری ایجاد میشد و بهتدریج ما رشد میکردیم. برای همین با پیشرفت این مبارزه و گذشت زمان، هر اتفاقی که میافتاد با همفکری بود. هر اتفاقی میافتاد با هم مشورت میکردیم. هر کاری را که میخواستیم انجام بدهیم، مهم بود که همه بدانند چون ما مهمتر از همه روبهروی سرمایهداری و مافیای آن ایستاده بودیم. این مافیا و این سرمایهداران از طرف دولت حمایت میشوند. دولت صاحب پلیس است، صاحب دیکتاتوری است، پس ما هم موظف بودیم همه چیز را جمعی پیش ببریم، چون قدرت خودمان را در توده بودن، در زیاد بودن به دست میآوریم و حتی ما نفس طبقاتیمان را از میان این جمع به دست میآوریم. برای همین لاجرم مجبوریم برویم سراغ همفکری تا اعتمادبهنفس خودمان را داشته باشیم؛ تا قدرت خودمان را داشته باشیم. نمیتوانستیم هیچ ریسکی بکنیم یا کاری را فردی و با هیجان انجام بدهیم، چون ممکن بود از میان کارگران کسی ناراضی بشود. برای ما مهم بود که رفقا، همه راضی باشیم؛ نه این که صددرصد راضی باشیم، چون قاعدتا خیلی غیرمنطقی است اگر بگویم همهمان راضی بودیم، اما به نتیجهای میرسیدیم که فکر میکردیم بهترین نتیجه باشد و آن را اجرا میکردیم.
سؤال: اعتراضات شما آیا شکلی از سازماندهی را بهوجود آورد که قبلا وجود نداشته؟
میثم: اگر برگردیم و آرشیو اعتراضی کارگران ایران را نگاه کنیم، میبینیم که اکنون در حال تولید ادبیات طبقه کارگر خودمان، تولید سازماندهی طبقه خودمان هستیم و این رفتارهایی که امروز در طبقه کارگر ایران میبینیم، اتفاقا نشات گرفته از آن لحظات و شرایطی بود که کارگران فولاد در آن سازماندهی کردند. زیرا نقطهی خاصی بود که مرکزیت و فردیت را از بین برد. من مرکزیت را فقط در رابطه با پایتخت نمیبینم؛ مرکزیت از فرد شروع میشود و ابعاد بزرگتری پیدا میکند تا به پایتخت میرسد.
ما در آن زمان نگاه کردیم و خواستیم در مقابل جریانی حرکت بکنیم که اتفاقا یک جریان دولتی بود که در درون کارخانه فعالیت میکرد. قبل از ما یک نیروی کارگری وابسته به دولت با حمایت و پروپاگاندای دولت تلاش میکرد طوماری را جمع کند تا شورای اسلامی را تشکیل بدهد و موفق شده بود تا آن زمان از میان حدود سه هزار کارگر، بیش از دو هزار امضا جمع بکند و کار ما را خیلی سخت کرده بود. ما باید کاری میکردیم. باید میرفتم سراغ عملی که بتواند در برابر همینها بایستد. فکر میکنم یکی از معضلات مهمی که طبقه کارگره دارد، تحقیر شدگی است، یعنی ما کارگرانی داریم که فکر میکنند رای آنها به حساب نمیآید. رای آنها همیشه در ساختار جمهوری اسلامی دزدیده شده. چه رای بدهند و چه رای ندهند، دزدیده شده. برای آنها وضعیتی ایجاد شده که رای خود را بیاهمیت و حقیر به حساب بیاورند. ما باید کاری میکردیم که آدمهای خستهای را که بیخیال همه چیز شدهاند، بتوانیم دوباره جمع کنیم و برای همه آن انسانها حول محور دغدغه تولید کنیم.
سؤال: یعنی نوعی هویت برای آنها تولید بکنید؟
میثم: آری! و این شخصیت فقط در ساختار تشکل برای کارگر تولید میشود. کارگر فقط در توده بودنش احساس شخصیت میکند و احساس میکند که قدرت دارد، چون رای او به کرسی مینشیند. برای همین ما رفتیم سراغ تشکیل کمیتههای کوچک؛ یعنی اگر ما در درون کارخانه پنج بخش داشتیم، در هر بخشی دو- سه کمیته کوچک تشکیل دادیم. این کمیتهها چون در درون ساختارِ خودِ کارگران و در داخلِ کارخانهها در بخشهای مختلف بود، خیلی از کارگران را درگیر میکرد؛ موضوع بهداشت، ایمنی و غیره، دغدغههای خودِ کارگران بود و حتی مشکلات خارج از کارخانه که بعضی از کارگران داشتند را مطرح میکرد و تلاش داشت آنها را حل کند. ما در درون آن کمیتههای کوچک موفق شدیم کارگران را جمع کنیم و پراکندگی را از بین ببریم. در این فرایند که فرایند کمیتهها بود، هیچگاه اینطور نبود که مثلا شب دراز کشیدیم و خواب این را دیدیم که کمیته تشکیل بدهیم و دویدیم دنبال کمیته، نه! از فرایند زندگی و روزمرهگیمان و به خاطر مشکلاتی که داشتیم به نتیجههایی میرسیدیم. بسیاری از این نتیجهها، برگرفته از تاریخ مبارزه طبقه کارگر بود. این نیست که ما مفاهیم جدیدی را تولید کردیم. اما شکل و ساختار جدیدی در این مفاهیم و در این ساختار تولید کردیم. وقتی کمیتهها را تشکیل دادیم، در روند اعتراضات و حرکت اعتراضیمان به این نتیجه رسیدیم که این کمیتهها احتیاج دارند که در یک مکان همفکری و صحبت بکنند و رایشان را به اشتراک بگذارند، به این نتیجه رسیدیم که ضرورت دارد که ما یک کنگره یا یک مجمع عمومی در داخل کارخانه تشکیل بدهیم و بنشینیم و هفتههای گذشته که در اعتراض بودیم را بررسی بکنیم؛ در باره آینده فکر کنیم: در برابر اقدامات امنیتی چه واکنشی داشته باشیم؛ چه کارهایی را باید انجام بدهیم.
یادم هست که ما در برههای از اعتراضهایمان به این نتیجه رسیدیم که باید هر اعتراضی یک سخنگو داشته باشد، چون با توجه به جریانی که در درون ایران در حرکت بود، احتمال مصادره شدن اعتراضات ما به نفع جریانهای راست خیلی زیاد بود و این امر ما را نگران میکرد.٣ وقتی این تصمیم را گرفتیم که باید سخنران داشته باشیم و از آنجا که اعتراضات ما خیابانی بود، ما روبهروی یک مسئله بودیم: اگر ما یک فردی را ببریم و او در پایان هر اعتراضی بیاید و سخنرانی بکند، پلیس او را شناسایی میکند و بعد میتواند به او حمله کند و او را بزند…
ما چه کردیم؟ تشخیصمان این شد که برای هر روز یک سخنران دیگر و هر سخنران از یک کمیته دیگر بیاید. دور بعد فردی که سخنرانی کرده بود دیگر نمیآمد. چرا آن فرد دوباره نمیآمد؟ ترس از ایجاد فردیت در درون آن کمیتهها نیز وجود داشت یعنی حتی آن کمیتهها هم نباید به سمت فردیت میرفتند.
به علاوه، نمیخواستیم شخصیتسازی بکنیم چون در آینده ممکن بود همین کمیتهها تبدیل به کمیتههای ضدکارگری بشوند و بر ضد مجمع عمومی فعالیت کنند، پس ضرورت داشت این چرخش ایجاد بشود تا توازن و یک دست بودن حاصل شود. مهمتر از همه اینکه افراد و کارگرانی که آنجا زندگی میکردند، حس میکردند که تصمیمات را یک فرد نمیگیرد بلکه همه آنها مشارکت دارند.
پیشبینی کرده بودیم که اعتراضاتمان بلند مدت خواهد شد. باید تنوع ایجاد میکردیم تا اعتراضات ما به سمت خستگی و استهلاک نرود، چون حس میکردیم که اعتراضات از جریان دستمزد خارج شده و داریم مستقیم با دولت و با مافیایی که دولت از آن حمایت میکند میجنگیم و مطمئن بودیم که این کار فرساینده است و در آینده برخورد امنیتی بیشتر خواهد بود. مشخص کرده بودیم و میدانستیم به چه نقطههایی میرویم، پس ضروری بود که تلاش کنیم نقشههایمان را دقیق بچینیم که جایی برای ریسک نماند. وقتی رفتیم سراغ این که هر روز یک سخنران داشته باشیم، چنین واکنشی را دیدیم و پیشبینی هم کرده بودیم که بازداشت بشویم. پیشبینی ما این بود که وقتی بازداشت میشویم، یک نفر بازداشت نمیشود بلکه اگر دولت میخواهد کسی را بازداشت بکند، مجبور است عملیاتی را انجام بدهد تا تمام آن اشخاص را بازداشت بکند و برای این کار هزینه رسانهای زیادی را باید تقبل بکند؛ از یک طرف ما میتوانستیم در درون جامعه و رو به جامعه شناختهتر بشویم، یعنی این که اگر دو نفر کارگر بازداشت میشدند، ممکن بود این خبر زیاد بازتاب نداشته باشد ولی اگر بیست، سی یا چهل کارگر بازداشت میشدند، باعث یک واکنش جمعی و یک خبررسانی جمعی در جامعه میشد. این یکی از نکات بسیار مهمی بود که در این همفکری و مجمعهای عمومی به آن رسیدیم. علیرغم این که ما هزینه بازداشت دادیم، اما از این طرف سود بسیار زیادی بردیم زیرا جامعه صدای ما را شنید. امروز فکر میکنم که صدای ما محدود به اهواز و ایران نمیشود بلکه امروز صدای جنبش ما یک صدای انترناسیونال است. ما شاهد بودیم که کارگران فولاد آرژانتین و کارگران اروپا در حمایت از ما بنرهای خودشان را بالا بردند؛ برای ما این زیباترین لحظه بود و آنجا زیباترین لبخند را به لب آوردیم چون میدیدیم که صدای ما نه فقط تا سر کوچهها یا کارخانههای محل زیستمان میرسد، بلکه انترناسیونال و بزرگ شده. همه این طبقه کارگر همصدا شده بود و دغدغههای مشترکی داشت. علیرغم تمام زندگی تلخ، این لبخند شیرین بود.
سؤال: این شیوههای سازماندهیتان که گفتید، آیا هنوز ادامه دارد؟
میثم: آن شیوه سازماندهی که در موردش صحبت کردم، به خاطر شرایط بد امنیتی، امروزه تقریبا یک شیوه نیمهمخفی است. در مورد ساختار کلی توضیح دادم. ما حس میکنیم از طریق ارتباطاتی که وجود دارد حتی اعتصابات اخیر کارگران پروژهای مقدار زیادی الهام گرفته از ساختار تشکل نیمهمخفی ما بوده و مبتنی بر کمیتههای متعدد و یک کنگره است. در اعتراضات کارگران پروژهای، نمیتوانیم دقیقا از کمیته حرف بزنیم، اما بخشهای متعدد و پراکنده دست به اعتصاب میزنند و بعد از آن همان بخشها برای پیشبرد اهدافشان به سراغ تشکیل کنگره در شهرهای مختلف میروند (که در دو یا سه شهر این اتفاق افتاد) و مجمع عمومیشان را تشکیل دادند. از طریق ارتباطاتی هم که با رفقای کارگر نفت داریم، میدانیم سازماندهیشان بسیار الهام گرفته، به علاوه شش ماه بعد از ایجاد تشکل ما، در جریان سیل اهواز، کمیتههای مردمی تشکیل شدند. ما بهعنوان کارگر برای ایجاد سیلبند و تامین مایحتاج مردم در کنار آن کمیتههای مردمی ایستادیم. علیرغم اینکه جمهوری اسلامی ما را سرکوب کرد، ایدها و تفکرمان در جامعه روز به روز دارد بزرگ میشود و شکل و شمایل تشکلمان را در درون جامعه داریم میبینیم.
عمداً نمیخواهیم چنین تشکلی به ثبت رسیده باشد، چون ما روبهروی یک دولت دیکتاتوری ایستادهایم و هر وقت اعلام بکنیم که این تشکل ماست، ضربه میخوریم و تلفات میدهیم. اگر بخواهیم هر تشکلی را با روند هرمی به جلو ببریم، که معمولا در سندیکاها چنین ساختاری را می بینیم، این تشکل شکست میخورد زیرا دست آخر این هرم به یک نوک تیز میرسد [جایی که یک رهبر مشخص میشود].
حالا یک فقر کارگری وجود دارد و یک دیکتاتوری و یک سرمایهداری؛ بنا بر این کارگران ممکن است با سرمایهداران و دولت مماشات بکنند، و یا این که مماشات نکنند و ضربه امنیتی بخورند.
کمیتهها هویت هرمی تشکلها را میگیرند و اگر دولت بخواهد روبهروی یک تشکل یا یک حرکت کارگری بایستد، هیچگاه این حرکت با از بین رفتن چند نفر، یا چند رهبر یا پیشرو نمیخوابد، چون آنجا هرمی وجود ندارد، فردیت نیست. برای همین عمر این تشکلها طولانیتر است. اما جامعه نمیتواند مشخصا بیاید و ببیند که در آنجا یک تشکلی هست و یک سخنگو دارد. به این ترتیب این نوع تشکل یکی از تشکلهایی است که میتواند عمر بیشتری داشته باشد و تولید کننده یک حرکت بزرگی بشود.
ولی در مورد ما اینطور نیست؛ ما جنبش کارگری هستیم و اصلا جایی برای ریسک کردن نداریم. در تقابلها، در این جنگ رودررو، هزینه میدهیم اما در عدم تقابلها و تشکلها باید تا جایی که میتوانیم مواظب خودمان باشیم. مسئله خانوادهها هم هست. کارگری که بازداشت میشود باید فکر هزینه خانوادهاش هم باشد. برای همین الان بیشترین دغدغه مواظبت از فعالین است؛ عدم تمرکز بر افراد است؛ تمرکز بر جمع و همفکری است تا عمر اعتصاب و حرکات کارگری طولانیتر شود و حرکتش رو به جلو و قویتر.
سؤال:با توجه به شرایط فعلی در ایران، اعتراضات بازنشستهها، معلمین… و سرکوب شدید دولت علیه سندیکاهایی مثل کارگران اتوبوسرانی، چه چشماندازی برای آیندهای که در انتظار جامعه ماست میبینید؟ چه آیندهای برای کارگران کارخانه فولاد میبینید؟
میثم: قاعدتا در چنین شرایطی امیدواریم؛ حتی امیدواریمان به جایی میرسد که بعضیها فکر میکنند ما متوهم هستیم. اما این توهم نیست. چون در ده سال گذشته وقتی فعالیتهایمان را دنبال کردیم، دیدهایم که دو نفر تبدیل به پنج نفر شدند، پنج نفر تبدیل ده و سه هزار نفر، میدانیم اینها آرام آرام به دست آمدهاند و این بزرگ شدن به چه شکلی بود و چگونه پیوند میخورد. یادم است که پنج سال پیش وقتی مقابل آموزش و پرورش شعار „کارگر معلم، اتحاد“ را دادیم، یک خانم معلم به کنار ما آمد و سخنرانی کرد. آن زمانی که ما در اعتراضات بودیم، بازنشستگان بهعنوان یک جنبش، تازه میخواستند به شکل منظمتری حرکت کنند. نمیخواهم بگویم که اعتراضات ما محور کل اعتراضات جامعه محسوب میشود، اما بر این باور و درک هستم که در ساختارهای دیکتاتوری سنتهای، مبارزه در خیابان به یکدیگر تزریق میشود. یعنی موقعی که ما توی خیابان آمدیم، از جنبش معلمین و از جنبش بازنشستگان چیزی آموختیم. شاید ما به خیابان آمدیم و آن را تکمیل کردیم و امروز باز هم مهم است که در باره چه ساختاری از نظام سیاسی صحبت میکنیم. وقتی به جنبش بازنشستگان در ساختار دیکتاتوری ایران نگاه میکنیم، پتانسیل بسیار مهمی میبینیم. من فکر میکنم و به جرأت میتوانم بگویم که آن پتانسیلی که جنبش بازنشستگان دارد را شاید در جنبش معلمین نتوانیم پیدا کنیم؛ یک خصوصیاتی دارد که حتی در جنبش کارگری نمیتوانیم آن را پیدا کنیم. آنچه باعث اهمیت جنبش بازنشستگان میشود، ساختار اجتماعی آن است. یعنی ما یک بازنشسته داریم، این بازنشسته در خانه یک پسر کارگر دارد و یک پسر بیکار، پس ما با یک انسان معترض طرف هستیم که هر دو پسرش معترضاند. این فرهنگ یک فرهنگ اعتراضی است. آموزش کارگریای که درون کارخانهها ایجاد میشود (و نه آموزش معلمی و از بالا به پایین) عامل ایجاد تشکل است؛ و تنها پیوندی که پتانسیل این را دارد که کارگر را از کارخانه به محله بکشاند، جنبش بازنشستگان است؛ پیوند میان کارگر و بیکار نیز همان جنبش بازنشستگان است.
نوع زیست بازنشستگان موجب میشود که جنبش آنها دارای پتانسیل بسیار زیادی باشد، با این که این پتانسیل مداوم نیست و تشکلشان عمر زیادی ندارد، چون ما در برابر انسانهایی هستیم که حداقل سی سال در کارخانهها کار کردهاند.
امروز روبهروی یک آدم مسن هستیم که رادیکال است. نوع صحبت و نوع ادبیاتی که استفاده میکند رادیکالتر از کارگر است چون او قرار نیست چیزی را از دست بدهد. در تقابل با نئولیبرالیسم و خصوصیسازیها که درون جامعه ایران وجود دارد و کارگران را بخش بخش میکند (یعنی کارگران ذوب، کارگران راهآهن، کارگران معادن هیچ کدام از اینها امروز زیر نظر دولت نیستند و مطالبات مشترک ندارند بلکه زیر نظر سرمایهداران و مالکان هستند) پتانسیل وحدت آنها ضعیف میشود. اما بازنشستگان که دستمزد مشخصی را میگیرند، در تمام جغرافیای ایران پتانسیل تشکلشان و پتانسیل تولید حرکتشان فراگیر و بسیار بالاست.
اگر ساختار اجتماعی این قشر از کارگران را نگاه کنیم باز هم میبینیم که درون خانه و محله برای سراسری شدن، صاحب پتانسیل بسیار بالایی هستند و این امر این جنبش معلمین و بازنشستگان را برجسته میکند. اما امروز احتیاج داریم که میان جنبش بازنشستگان و کارگران گفتوگوهایی وجود داشته باشد؛ نه برای این که پیوندی ایجاد بکنیم، بلکه برای این که به خودمان یادآوری کنیم که این دو جنبش به یکدیگر نزدیک و دارای پتانسیل بسیار بالایی هستند. باز هم خیلی دقیق به این اشاره میکنم که اگر امروز در هر جامعهایی بخواهیم سراغ کار عملی برویم و یک تشکل ایجاد کنیم، نمیتوانیم شرایط روانی جامعه و تحقیرهایی را که از سمت سیستم شده نادیده بگیریم. وقتی همه اینها را در نظر بگیریم، میتوانیم امیدهای بسیار زیادی داشته باشیم به این که این تشکلها و این اعتراضات میروند که توسعه بیشتری بیابند. جامعه معترض ایران به دو دسته تقسیم میشود: دست راست و دست چپ. قاعدتا دست راستیها صاحب رسانهها و صاحب صداهای بلندتری از صدای ما هستند.
فکر میکنم امروز یکی از دغدغههای بسیار بزرگ جریانهای راست و جریانهایی که در سال ۲۰۲۲ هنوز طرفدار شاه هستند، پوشش دادن اخبار کارگری و در عین حال حذف گفتمان سیاسی کارگری است.
دقیقا میشود گفت که توطئه رسانهها خیلی واضح و عریان است. این رسانهها همیشه تلاش میکنند که از جنبش کارگری، از جامعه فرودست، از جامعه معترض سیاهیلشکر بسازند و انقلابهای آنها را مصادره کنند. امروز هم خیلی مهم است که علاوه بر صدای اعتراضیمان، گفتمان سیاسی و ایدههای سیاسی خودمان را نیز مطرح کنیم؛ تا بتوانیم در تقابل با این پروپاگاندا و تبلیغاتی که راه افتاده در آینده نقش مهمی داشته باشیم. کار جنبش کارگری سخت است اما مبارزه خیلی خوبی خواهد بود.
از شما ممنونم برای وقتی که در اختیار ما گذاشتید!
اولین بار به زبان اسپانیایی در سایت ربلیون منتشر شده است
https://rebelion.org/731911-2
١ – مناطق آزاد تجاری ورزیون ایرانی Corredores Industiales در مکزیک و در کشورهای دیگر است. برای مثال پلان پوئبلا به پاناما که در „ایستمو دِ تهوانتهپک“ در مکزیک دارند میسازند. م.
٢ – دستگاه بلومینگ ماشینی است که اولین آهن را از کوره به منظور تبدیل شمش دویست به صدوپنجاه میگیرد تا آن برای ورود به غلتکهای یک و دو و سه آماده کند که تیرآهن تولید میکنند.
٣ – این راست، هم جریانات راست درون حکومت را در بر می گیرد و هم اپوزیسیون بورژوازی خارج از کشور، مثلا سلطنت طلبها را. در هر دورهای، وقتی عمل اعتراضی به خیابانها کشیده میشود، باندی که قدرت دولتی را در دست ندارد، میکوشد مشکل را به گردن بی عرضه بودن و یا فاسد بودن جناح در دولت بیاندازد. یعنی از این طریق همیشه سعی در این است که کل سیستم را از زیر تیغ اعتراضات خارج کنند و از اعتراضات کارگران به نفع باند خود بهره برداری کنند. همان طور هم باندهای سرمایهداران مخالف رژیم که در خارج از ایران حول پسر شاه سابق جمع شدهاند، می کوشند از آن به نفع خود بهره برداری کنند و چنان وانمود می کنند که تو گویی در دورانی که خود آنان در قدرت بودهاند، استثمار و سرکوب وجود نداشته است.